فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان کوتاه - مهتاب

داستان کوتاه - مهتاب

ویرایش: 1395/11/28
نویسنده: chaampol
💎دم در سفره خانه که رسیدیم یکی از بچه ها شروع کرد به شرط گذاشتن.
|هر بار اسم اون خانوم محترمو بیاری باید یه هزار تومنی بدی!|
گفتم اسم |مهتاب| رو!؟
گفت:|فعلا یه هزار تومنی بده بیاد!|
گفتم:|جون مهتاب پولم دو تومنیه!|
زد زیر خنده که|حالا صاف صاف شدیم.رد کن بیاد...|
نشستیم و از هر دری سخنی!
خب این وسط تقصیر من چه بود وقتی تو لابه لای همه ی |زغال اخته| ها، |کلاس زبان| ها،|متروی طالقانی تا تجریش| ها،|بازی دیشب بارسلونا و اتلتیکو|ها سر و کله ات پیدا می شد!؟
یعنی نشد بحثی پیش کشیده شود و من _که الهی زبانم هیچ وقت لال نشود تا همیشه اسم تو را به همه بگویم_زبانم لال شود و اسم تو را به همه نگویم.آن هم بیست و سه بار معادل بیست و سه هزار تومان وجه رایج مملکت!
باور کن هیچ چیز از قلیان کشیدن نفهمیدم!
یعنی اصلا وقتی من دارم راجع به اینکه تو خیلی زغال اخته دوست داری یک ربع ساعت صحبت می کنم چه اهمیتی دارد که قلیان را به من پاس نمی دهند!؟
حالا فدای سرت!بیست و سه هزار تومان که پولی نیست.ولی من از این به بعد باید همیشه حواسم به ته کارتم باشد که یکدفعه نبینم چهارده هزار و سی و پنج تومان دارم.
چون این رفیق های لعنتی من کاملا جدی با آدم شوخی می کنند و عین چهارده هزار تومان را به کارت خودشان انتقال می دهند و کارت را هم به دلیل نه هزار تومان بدهی باقی مانده مصادره می کنند تا به محض واریز پول برداشت کنند.رمز کارت را هم که همه می دانند چهار رقم آخر شماره موبایل توست.
این ها آنقدر در شوخی کردن جدی هستند که من را هم تا خانه نمی رسانند مهتاب!
حالا هم که دارم این ها را می نویسم از تجریش راه افتاده ام به سمت هفت حوض...!
رسیدم خبر می دهم حتما!
البته یادم نبود که شماره ام خیلی وقت است توی black list گوشی ات دفن شده...

پ.ن:شبهای امتحان پر می شوم از ایده برای نوشتن و تا سرم را خالی نکنم از این ایده ها نمی توانم درس بخوانم.مثل همین حالا که لپ تاپ را گذاشته ام روی پاهایم و دارم درس |مدیریت مالی در ایران| را دوره می کنم.
پ.ن2:مادر احتمالا این داستان را که بخواند به|میم| اول اسم |مهتاب| فکر می کند و به صفحه ی اول |انفرادی دو نفره| که تقدیم شده به یک |میم| سر به هوا!ولی خب باید بگویم مادر جان حواسم هست که خودم را جلوی تو |لو| ندهم.|مهتاب| را همین حالا ساختم.خیلی جدی نگیر 😃




منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه - کسری بختیاریان
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان کوتاه - مهتاب نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان کوتاه ، مهتاب ، سفره خانه ، black list ، قلیان ، گوشی ، انفرادی ، بارسلونا ، اتلتیکو ، وجه رایج مملکت ، بارسلونا و اتلتیکو ، شبهای امتحان