

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
درسته ساده ام اما مریمم...فصل دوم قسمت صد و دوم
رفیعی با اخم نگاهم کرد و به عزیز گفت:
-صدای خنده هاش گوش اسمون رو کر کرده بود...حاج خانم من مریم رو به شما سپردم چرا گذاشتی بازم بره؟
عزیز تو چشمهای رفیعی نگاه کرد و گفت:
-خندیدن گناهه؟اونها عین برادراشن...تازشم الان چیزی بین شما نیست تا مریم واسه خاطرش حرف گوش کن بشه...هنوز سجل مریم پاک پاکه!!!
رفیعی از جواب دندونشکن عزیزم ساکت شد و گفت:
-این شب جمعه خوبه؟من محضر دار بیارم همینجا خوبه؟
عزیز بهم نگاه کرد و گفت:
-خودت بگو...من که این وسط هیچکاره ام...
به رفیعی نگاه کردم و گفتم:
-اره...خوبه...
رفیعی لبخنــد زد و گفت:
شما که اینجا فک و فامیلی ندارید...دارید؟
عزیز اخمهاش رو تو هم کرد و گفت:
-ببین اقای رفیعی من اگه هیچکسم نداشته باشم همین صاحبخونه و شوهرش رو به عنوان شاهد عقد میارم...شما نگران ما نباش...
تو دلم گفتم||قربون رگ ورم کرده گردنت برم...خوش غیرت، چه خوبه که تو رو هنوز دارم!||
رفیعی دم رفتن صدام کرد و گفت:
-مریم دو کلام باهات حرف دارم...بیا تو ماشین...
رفیعی با کلافگی گفت:
-این عقد و شناسنامه قضیه اش چیه ؟مگه قراره تو رو عقد دائم بکنم؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
-مگه قرارنیست عقد کنیم؟
رفیعی تو چشمهام خیره شد و گفت:
-نه ...یعنی فعلا نه...دختر خوب من زن و زندگی دارم...اگه زن و پسرم اسم تو رو توی شناسنامه ام ببینن میدونی چی میشه؟
قلبم تند تند میزد...
رفیعی دستم رو گرفت و گفت:
-مریم چه فرقی میکنه اسمت تو شناسنامه ام بره یا نه؟اینطوری واسه تو هم بهتره...اگه من مردم شناسنامه ات خالی میمونه و راحت میتونی یک شوهر دیگه بکنی...ببین مریم من فقط میخوام تو رو خوشبخت بکنم...اگه کمی عاقل باشی میفهمی من چی میگم...عقد دائم به نفع هیچکدوم از ما نیست...
تو دلم گفتم||سیاوش پیش بینیت درست از آب در اومد...||
دستم رو از بین دستش بیرون کشیدم و گفتم:
-به چه ضمانتی دل خوش کنم؟
رفیعی بشکنی زد و گفت:
-حالا شدی یک دختر عاقل!!!
میخوای الان ببرمت اون بالاها تا خونه جدیدت رو ببینی؟
به چشمهای خوشحالش خیره شدم و گفتم:
-نه...من میترسم همه قول و قرارات فراموشت بشه...
رفیعی به سمتم چرخید و گفت:
-مگه من احمقم؟من این همه جون نکندم که خوشی رو از خودم دریغ کنم...من تا اخرش پای تو هستم...و واسه تو همه کار میکنم...مگه تا الان واست کم گذاشتم؟
سرم رو به طرفین تکان دادم و گفتم:
-نه...عزیزم رو چیکار کنم؟اون همینطوریشم به این وصلت راضی نبود،اگه قضیه صیغه شدن رو بهش بگم واویلا میکنه ...نگران قلبشم...
رفیعی تو فکر رفت و گفت:
-اون رو خودت درست کن...لِم عزیزت دست خودته...مریم به اینده فکر کن...
به چشمهای پر تمناش نگاه کردم و گفتم:
-آینده!!!باشه بهش فکر میکنم...
عزیز به صورتش کوبید و گفت:
-صدات رو بیار پایین...نمیگی صاحبخونه صدات رو بشنوه؟این مرتیکه چی از جون ما میخواد...مگه تو شوهر مرده ای که میخوای صیغه اش بشی؟
دستهای لرزون عزیز رو گرفتم و گفتم:
-اروم باش...الان دوباره سکته میکنی...عزیز من فکرهام رو کردم...من در هر دو حالت محرمش میشم...بنده خدا حق داره ،اگه زنش بفهمه پدرش رو در میاره...من به زندگی اولش کاری ندارم همین که من و تو رو تامین کنه بسمه...
عزیز به عقب هولم داد و گفت:
-خیر نبینه اون کسی که این چیزها رو بهت یاد داده...برو هر غلطی دلت خواست بکن...فقط دعا میکنم با شکم بالا اومده ولت نکنه...اگه ولت کرد پات رو اینجا نمیزاری،فهمیدی؟
از جلو روی عزیز بلند شدم و گفتم:
-همه مادر دارن،منم مادر دارم...دستت درد نکنه اینجوری هوام رو داری؟در ضمن من هر جا برم تو رو هم میبرم...
عزیز چشمهای غمگینش رو بهم دوخت و گفت:
-مریم نکن...تو رو خاک اقات خودت رو بدبخت نکن...
به اتاق رفتم و گفتم:
-عزیز برگ برنده دست منه...من دارم از جوانیم استفاده میکنم...چیزی که اون نداره ...
ادامه دارد....
منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه - به قلم: آرزو امانی
کلمات کلیدی: کانال تلگرام داستان کوتاه ، آرزو امانی ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، درسته ساده ام اما مریمم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی