

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
داستان دنباله دار بهانه-قسمت پنجاه و هفتم
🔻نازنین،بر خلاف خواهرش، در جمع کم حرف است و خجالتى .
موقعیت هاى خوبى داشته، ولى هر بار با پیش آمدن بحث خواستگارى و استرس هایى که در پى آن به سبب نگرانى هاى مادرش بهش وارد میشده، بیشتر به خاطر ترس از شکست، حاضر به
قبول خواستگار و شروع و ادامه این ماجرا نیست
مهربان بارها سعى کرده دوستانه این مسئله را به عروس بزرگش گوشزد کند، اما او هیچگاه
توجیه و توضیح کاملى در قبال این رفتارش ندارد.
متاسفانه سنتى بودن بیش از حد عروسش باعث شده به جاى وقت گذاشتن و تشخیص مشکالت
و نیازهاى اساسى دخترهایش و حل آنها، بیشتر به اتکاى دانسته هاى اشخاص دیگر با آنها
برخورد داشته باشد و تمام مکالماتش با آنها خالصه در جریانات و اتفاقاتى باشد که در جلسات و دورهمى هاى زنانه مى گذرد.
و همین امر، این مادر بزرگ با تجربه و دنیا دیده را نگران تر مى کند.
امیر عطا ترجیح مى دهد ادامه بحث را در کنترل خودش بگیرد ، در غیر این صورت معلوم نیست
این دختر عموى چموش و شیطانش تا کجاها پیش برود!
با مهربانى به سمت نازنین بر مى گردد.
- نازنین جان، معیارهات براى ازدواج چیه؟ مطمئنم مشخصاتى رو براى همراه آینده ت در نظر گرفتى...
نگاه سردرگمش را به عطا مى دهد .
-دقیقاً نمى دونم ... معیارى ندارم ... أصالً فکر مى کنم آمادگیشم ندارم.
از بچگى با هم بزرگ شده اند. کمابیش با روحیات و خلق و خوى نازنین آشنا ست. میداند تا حدى
شرم و حیاى ذاتى اش اجازه نمى دهد که إظهار نظرى کند. ولى به هر حال بیست و پنج سالش است و کم کم باید جدى تر با این مساله برخورد کند .
امیرعطا سعى مى کند غیر مستقیم فکرش را در مسیر درست قرار دهد .
رو به نهال مى کند.
نون زیر کباب! یه قلم و کاغذ ردیف کن ببینم مى تونى؟!
نهال زبانش را در مى آورد.
-اگر مى خواى بدونى وقتش شده، باید بگم مدتى هم هست که گذشته....
با خنده به سمت اتاقش مى رود.
مهربان نگاهى شیطنت آمیز به سمت امیرعطا مى اندازد.
-تو تا أبد هم از پس زبون این وروجک بر نمیاى!
صداى مهربان را شنیده. با سرو صدا بر مى گردد و قلم و کاغذ را به سمت عطا مى گیرد و رو به
مادربزرگش مى گوید:
- مهربان جــــــــون ... نگفتى چى شد پسر پرست شدى؟!
امیرعطا در حالیکه مشغول نوشتن شده، مى گوید:
-تا کور شود هر آنکه نتواند دید!
رو به سمت نازنین ادامه مى دهد:
- خب، ببین عزیزم! مطمئنم معیارها و ارزش هایى براى خودت دارى ... فقط کافیه ذهنتو سر و
سامون بدى . اونها رو به ترتیب، اولویت بندى کنى و به هر کدوم به نسبت اهمیتشون امتیاز بدى
... بعد اونها را با شخص مورد نظرت تطبیق بدى ... خیلى ساده ست ... خب؟ اگه من و قبول دارى،
اینم قبول کن اگه حقیقتاً از صد امتیاز، هفتاد تا رو هم داشته باشه ایده آل ترینه .
نازنین سرش را پایین انداخته. از تک تک افراد خانه خجالت مى کشد .
امیرعطا نگاهى به انگشتان در هم پیچیده اش مى کند.
نگاه تیزبین و نکته سنجش، تأیید نامحسوس و اشاره ی آرامِ مهربان را مى گیرد و باعث مى
شود بحث را ادامه بدهد.
با در نظر گرفتن ظاهر دستپاچه اش تصمیم مى گیرد کمى مزاح را چاشنى صحبتهایش بکند.
-مثلاً خود من ... شرایط پذیرشم عبارتند از...
همزمان مى نویسد.
- تحصیلات عالیه ...مثل خودم ...پنج امتیاز!
- سن بالا تر از هجده و کمتر از بیست و پنج؛
مقابل آن قرار مى دهد: پنج امتیاز!
- قد و بالا ... رعنا... کمتر از صد و شصت و پنج نباشه! ... نردبون دزدا هم نباشه... پنج امتیاز!
نگاه شیطنت باری به دخترها که سرو پا گوش شده اند مى اندازد.
با نگاه به نازنین مى گوید:
-افراد خیلى ترکه ای ...
با مکث رو به نهال ادامه مى دهد: و زیاد چاق قابل پذیرش نیستند ،... من حوصله ی رژیم چاقى و کلاس لاغرى ندارم .
نهال تهدید أمیز نگاهش مى کند.
-غذاهاى مورد علاقمو خوب بلد باشه که عبارتند از ...دیزى... کله پاچه ... کوفته تبریزى ...
اشکنه...
به چهره ی از چندش جمع شده ی دخترها نگاه مى کند و تیر خالص را مى زند.
-تازه با کلى سیر ترشى و پیاز!
هر دو همزمان فریاد مى زنند:اَ اَه!
با بدجنسى اضافه مى کند: این یکى ... ده امتیاز!
-نفقه که عمراً ... مهریه هم به نام ا... یکى !
نازنین عصبانى مى گوید :
- نه بابا؟ چه خوش اشتها!!
رو مى کند به چهره ی درهم رفته از عصبانیت و حرص نهال که خیره شده بهش ...
منبع: کانال تلگرام پستچی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت پنجاه و هفتم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، امریکا ، معامله ، کلیسای قدیمی ، حجاب اسلامى