فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان دنباله دار بهانه-قسمت پنجاه و پنجم

داستان دنباله دار بهانه-قسمت پنجاه و پنجم

ویرایش: 1395/12/3
نویسنده: chaampol
🔻نازنین! گوشت با من یا نه ؟!
نفس عمیقى مى کشد، سرش را از روى لپ تابش بلند مى کند.
- مى شنوم مامان جان ...چشم.
شکوه، مشغول کشیدن آش رشته توى ظرف مى شود.
-ببین! خانم سمایى تو جلسه قبلى مى گفت بهتره اول از خواستگار بخواین خودشو کامل معرفى کنه.....
نیم نگاهى به نازنین مى کند.
-اینا که میگم مهمه ها! حاصل یه عمر تجربه بزرگتر هاست... این که لطف مى کنن و مفت و مجانى در اختیار من میذارن، رو حساب دوستى قدیمیه...
آهى مى کشد، ادامه می دهد:
- وگرنه این روزا با این درد بى درمون بى شوهرى، آدما انقدر بخیل شدن، راه کار که یادت نمیدن
هیچ، کیس خوب ببینن همچین مى قاپن که نمى فهمى از کدوم ور بردنش.
سرش را بلند مى کند و سعى مى کند به خاطر بیاورد آخرین جملات مادرش راجع به چى بود.
همان وقت، در باز مى شود و نهال طبق معمول همیشه با موهایى آشفته که دور تا دور صورتش را احاطه کرده، وارد مى شود.
-وااااى ...مردم از سرما خدا.
نگاهى سرسرى به سر و وضع به هم ریخته ی خانه مى اندازد و یک راست به سمت یخچال میرود.
- باز چه خبره؟!
- علیک سلام!
به سمت مادرش بر مى گردد.
- اوا... خدا مرگم بده شکوه جون، ندیدمت... و رحمت ا... و برکاته سرش را به سمت گاز مى چرخوند
-هــــوم ... چى بار گذاشتى ؟!....به به! چه عطرى...چه بویى...
نگاهى به قیافه ی نازنین مى اندازد. موهاى سیاهش را پریشان بالاى سرش بسته، پاهاش را توى شکمش جمع کرده و بى حواس، زل زده بهش. ادامه مى دهد:
-وه چه دمى .....عجب پایى....!
نازنین متوجهش مى شود، دمپایى رو فرشیش را در مى آورد و با حرص به سمتش پرتاب مى کند.
شکوه با عصبانیت بر مى گردد سمت سینک.
- به درست شدن تو یکى شک دارم ... عاقبت ، بیخ ریش خودم بسته اى.
نیشش باز مى شود.
- پس قضیه ،بازم خواستگاریه! نگران من یکى نباش؛ از پس خودم بر میام... زاغى رو دریاب که
از قافله عقب نمونه
چشمکى حواله نازنین مى کند.
شکوه، ظرف آش را روى میز مى گذارد، نگاه سرزنش بارى به نهال مى کند.
- صد بار گفتم همدیگر رو سبک صدا نزنین ... اول دستاتو بشور، بعد هم زنگ بزن مهربان و امیرعطا بیان. بگو آش اول ماه پختم.
مغز کاهو را از توى سینک مى قاپد و به سمت در مى رود .در حالیکه دکمه هاى پالتویش را باز مى کند ،مى پرسد:
- بهار جون نیست؟
کسى جوابش را نمى دهد. شانه اى بالا انداخته و اس ام اس مى زند:
|بپر پایین ...سر راهت ،عشق منم کول کن بیار!
سفره ی نهار پهن می شود،جمع می شود... خوردنى ها تمام مى شود ... ولی نصیحت هاى شکوه،
نه!
مهربان، با عشق به نازنین و صورت مهتابى زیباش که توسط روسرى قاب گرفته شده ، نگاه مى کند
،متوجه خجالت و کلافگیش از بحث پیش آمده هست. جهت خاتمه مى گوید:
-انشالا که خیره ... هر چى صالح خداست.
شکوه بى توجه ادامه مى دهد:
-دیگه سفارش نکنما! خانم سمایى مى گفت بیوگرافى اول از همه !... دیگه ماشالا تحصیل کرده اى می دونى ...
از روى دفترچه ی تو جیبیش یک نفس مى خواند:
-شامل این موارد میشه: نام ، نام خانوادگى ، شغل ، سن ،شغل پدر و مادر ،میزان تحصیلات هرکدوم ،وضعیت شغلى و سنى هر کدوم از افراد خانواده و این که در چه خانواده اى و با چه
شرایطى بزرگ شده و مسائل خاصى که در زندگیش داشته و ...
همزمان با ورق زدن ،نفسى هم تازه مى کند و نگاهى به سمت جمع مى اندازد که با چهار جفت چشم حیرت زده مواجه مى شود .
مهربان زودتر از بقیه به خودش آمده و با مکثى مى گوید :
- شکوه جان! من نگرانیت رو درک مى کنم خانوم . مطمئنم که شما هم بدون تحقیقات اولیه و شناخت از خانواده ی ایشون ، قرار این جلسه رو نذاشتى..
و با سر به نازنین که مشغول ریز کردن دستمال توى دستش است، اشاره مى کند.
می فهمد قدرى زیاده روى کرده . نفس عمیقى مى کشد و شرمزده رو به مهربان مى گوید:
- همین طوره که شما میگین .فقط مى خوام جواب هاى پسره رو با تحقیقاتى که کردم ،کنار هم
بذارم، به یه جمع بندى مناسب برسم .
نیم نگاهى به عزیز دردانه اش مى اندازد.
-مى خوام از صداقتش مطمئن بشم


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان دنباله دار بهانه-قسمت پنجاه و پنجم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت پنجاه و پنجم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، امریکا ، معامله ، کلیسای قدیمی ، حجاب اسلامى