فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان شیطونی به توان دو - قسمت بیستم

داستان شیطونی به توان دو - قسمت بیستم

ویرایش: 1395/12/19
نویسنده: chaampol

. منتظرِ ماشین ایستاده بودم که از دور سوناتایی رو دیدم. ترس برم داشت ولی به خودم نهیب
زدم نترس. داشتم آروم می شدم که دیدم سرعتش کم شد و تقریبا جلوي پام ایستاد. قدمی به عقب برداشتم. خودش بود،
همون ماشینِ صبحی. دستم رفت سمت
گوشیم. آره، باید به امیر زنگ بزنم.
شمارش رو که آوردم، شیشه ي ماشین رفت پایین و صورت
پسري رو دیدم، فوق العاده زیبا،
سبزه و چشم و ابرو مشکی. همین طور نگاش می کردم که لبخندي زد و گفت:
- سلام.
جوابش رو ندادم و بازم قدمی به عقب برداشتم، دست و پاهام لرزون و سست بود.
پسر:
- جوابِ سلام واجبه ها!
بالاخره قفلِ دهنم باز شد.
- مزاحم نشید آقا.
شماره ي امیر رو گرفتم، داشت بوق می زد.
پسر:
- صبح که با ماشینِ خوشگلت بودي، چی شد؟ پیاده رو شدي؟
ریز نگاش کردم که پسر خندید و گفت:
- کارِ من بود ولی می ارزید.
گیج نگاش کردم و گفتم:
- یعنی چی؟ شما ماشینم رو پنچر کردي؟
پسر:
- بله، نگران نباش، خودمم درستش می کنم.
داد زدم:
- مگه مریضی پنچر می کنی بعد درست می کنی؟!
صداي امیر تو گوشم پیچید.
امیر:
- بله؟
- بیا پایین.
امیر:
- چیزي شده؟
- تو بیا، آره.
امیر:
- اومدم.
پسر:
- می خواستم ماشین نداشته باشی تا بیام و سوارت کنم.
پوزخندي زدم و گفتم:
- حتما منم سوار می شدم، شک نکن.
بلند خندید و گفت:
- هنوزم پر رویی.
تعجب کردم! هنوزم؟! یعنی چی؟ خواستم چیزي بگم که صداي عصبیِ امیر اومد:
- نیلو! ایشون کین؟
ابروهام رفت بالا. نیلو؟ امیر و این لحن؟!
پسر پیاده شد و اومد کنارم ایستاد. ترسیدم و به امیر نزدیک تر شدم.
پسر:
- باید باهات صحبت کنم.
- من حرفی با شما ندارم آقا.
امیر:
- شما کی هستید؟
پسر:
- فکر کن یه دوست، یه آشنا، یه فامیل.
امیر:
- ما فکر کردن نمی خوایم، نسبت
دقیق بگو، وگرنه برو پی کارت و با نامزد
من کاري نداشته باش.
چی؟ نامزد؟ با تعجب و کمی عصبانیت نگاش کردم که با نگاهش ازم خواست حرفی نزنم تا شرِ یارو کم شه. منم کوتاه
اومدم و نگاه
حرصیم رو ازش گرفتم و به اون پسره دوختم. پسره لبخندي به لب داشت.
پسر:
- ببینید آقا، من می دونم شما دارید دروغ می گید، پس خودتون رو اذیت نکنید، نیلوفر نامزد نداره.
با شنیدنِ اسمم از دهنِ یارو چشمام گرد شد و عصبی بهش توپیدم.
- اسمِ منو از کجا می دونی؟
امیر سکوت کرده بود.
پسر:
- واقعا منو یادت نیست؟ پس چرا من اولین بار دیدمت شناختمت.
اصلا از پسره خوشم نیومده بود! نگاهش یه طورایی بود، لبخندشم که روي اعصابم یورتمه می رفت.
امیر:
- وایسا ببینم! شما همدیگه رو می شناسید؟
- نه بابا! من تا حالا ایشون رو ندیدم.
پسر:
- دیدي، خیلی هم با هم صمیمی بودیم، تو یادت رفته.
امیر عصبی بهم نگاه کرد و گفت:
- می شه بگی این جا چه خبره؟! این مسخره بازیا یعنی چی؟!
- به خدا داره دروغ می گه، من اولین باره می بینمش.
امیر کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:
- حرفت رو باور کنم؟
رو کرد به پسره و گفت:
- شما کی هستید؟
پسر:
- آهان این شد حرف
حساب! شروینم.
امیر:
- خُب؟
پسر:
- باید بیشتر توضیح بدم؟
امیر:
- فکر کنم!
پسر:
- خُب، من شروینم، مهندسِ عمران، مدیرعاملِ شرکت (...) و شما؟
امیر:
- مهم من نیستم، لطفا ربطت رو با نیلوفر بگو.
شروین نگاهی عمیق و زشت بهم کرد، اصلا از نگاهش خوشم نیومد. امیر بهم نزدیک تر شد.
معلوم بود اونم از نگاه
پسره بدش اومده بود.
شروین:
- من ... من پسر عمتم، هنوزم نشناختی؟
چی؟ پسر عمه؟ کدوم؟ چند تا پسر عمه داشتم؟ شهیاد و شروین! پس پسرِ عمه شهینه! چشماي گردم رو که دید خندید و
گفت:
- هنوزم نشناختی؟
تازه برگشتم به جو. اخمی کردم و با لحن تندي گفتم:
- امري دارید؟
شروین:
- نیلوفر؟! فکر نمی کردم بعد از این همه سال رفتارت این جوري باشه.
پوزخندي زدم.
! حتما انتظار داشتی بپرم بغلت کنم، هه!
شروین:
- خُب آره، یه چیزي توي همین مایه ها.
امیر معطل مونده بود، نمی دونست چی بگه. قدمی به عقب برداشت که برگشتم سمتش و گفتم:
- کجا؟
امیر ناراحت بود، نمی دونم چرا تو عمقِ نگاه
طوسیش ناراحتی رو می دیدم.
امیر:
- می رم خونه، شروین خان هم که فامیل شد.
عصبی نگاش کردم و گفتم:
- بهت زنگ نزدم که بیاي و منو بذاري و بري؟
مظلوم نگاش کردم و ادامه دادم:
- منو می بري خونه؟
گیج نگام کرد و گفت:
- نمی خواي با پسر عمت بري؟
- من عمه اي ندارم که پسر عمه هم داشته باشم.


ادامه دارد...


منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان شیطونی به توان دو - قسمت بیستم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان شیطونی به توان دو ، داستان ، شیطونی به توان دو ، سرگرمی ، کانال تلگرام داستان کوتاه ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی