فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان دنباله دار بهانه-قسمت یکصد و هشتم

داستان دنباله دار بهانه-قسمت یکصد و هشتم

ویرایش: 1395/12/20
نویسنده: chaampol
🔻با صداى خفه اى مى گوید:
- تازه مى پرسى چى شده !؟ لعنتى! نمى دونى وقتى اینطورى مى گردى، صد قافله دل همراهت مى شه ....شدى کرم قالب ماهى گیرى شیطون ،براى به دام انداختن پسرا؟!
چشمهای نهال به شدت گشاد شده اند ،به سرعت رنگ از صورت سرخش مى پرد ،به دنبال
کلمات مى گردد.
- دستمو از جا کندى ...ولم کن !
خودش را کنار مى کشد ،نمى تواند باور کند عطا در موردش اینطور فکر کرده ،به سمت در اشاره مى کند و با صداى دلخورى زمزمه مى کند:
-برو بیرون !
زمانیکه صداى بسته شدن در اتاق را مى شنود ، بدنش به لرز مى افتد و به تندى نفس نفس مى زند.
از شوک اتفاقى که افتاده کم ..و به لرز تنش اضافه مى شود.
به گوشه ی تخت محکم چنگ مى زند و قطره قطره اشک، صورتش را خیس مى کند.
بعد از مدتی، با باز شدن در اتاق افکارش بهم مى ریزد.
عطا در آستانه ی در ایستاده و تلاشى براى وارد شدن به اتاق نمى کند .آهسته مى گوید:
- بیا یه چیزى بخور!
اضافه مى کند:
- دست و صورتتو بشور یه چیزى بپوش و بیا!
هیچ جوابى دریافت نمى کند. با نگاه به بدن جمع شده و صورت بى رنگ نهال ،دستى به صورتش
مى کشد.
- نهال ،مى دونم بیدارى ،لجبازى نکن!
پلکهاش را محکم تر روى هم فشار مى دهد ،نه مى تواند، نه مى خواهد از جاش تکان بخورد.
عطا وارد اتاق مى شود؛ در را آهسته پشت سرش مى بندد و به آن تکیه مى دهد.
- نهال ،معذرت مى خوام ... عصبانى بودم نفهمیدم چى گفتم.
- با من مثل یه دختر بچه مدرسه اى رفتار مى کنى!
مى خندد.
- مگه نیستى؟!
نهال، گله مند نگاهش مى کند .
- من نه کرمم ،نه قصد فریب کسى را دارم
ندامت از حرفهایى که به ناحق زده، در تمام حرکاتش پیداست.
- مى دونم ،حالا بیا ... بعداً راجع بهش حرف مى زنیم .
***
وقتى نهال اینبار با پوشش، وارد سالن مى شود ،بر خلاف انتظارش نه تنها بهداد بلکه یک پسر
دیگر هم آنجا حضور دارد که پشت به او نشسته و یک فنجان هم در دست دارد.
با سوال امیر على توجه همه به سمتش جمع مى شود.
- بیدار شدى؟
با لبخند سلامى جمعى مى کند،سنگینى نگاه بهداد را احساس مى کند.
وحید بلند مى شود سلام مى کند و بلافاصله سرش را به زیر مى اندازد.
عطا کنار میزى نشسته و با تلفن حرف مى زند . هنوز کتش را درنیاورده...همین که نهال را مى بیند
،یک بازوش را باز مى کند ...یک دعوت بى کلام که نهال در کنارش بنشیند.
مردد است که منظورش را درست فهمیده یا نه ؟..نزدیک تر که مى شود، بازوى عطا بالاى مبل قرار مى گیرد و میانِ صحبت با تلفن، لبخند گرم و صمیمى همیشگى اش را مى زند.
حدسش به یقین تبدیل مى شود با خوشحالى قدم آخر را بر می دارد.
وقتى مى نشیند، دست عطا از قسمت بالاى مبل سر مى خورد و روى شانه اش قرار مى گیرد .
اینبار نه مى ترسد و نه خودش را عقب مى کشد ،دلش مى خواهد دست عطا دور شانه هاش حلقه باشد.
با قطع کردن تماس ،نگاه سردش را از بهداد مى گیرد،به آرامى کمى نهال را به طرف خودش مى
کشد و آهسته مى پرسد:
- بخشیدى؟!
نهال، همانطور آرام ولى با شیطنت جواب مى دهد:
- نخیرم!
عطا یک لحظه کوتاه شانه اش را فشار مى دهد ،زیر لب مى گوید:
- بخشیدى! .....مگه جرات دارى نبخشى؟!
لبخند را که روى لبهای نهال مى بیند ، دستش را بر میدارد و مى گوید:
- فعالً برو یه چیزى بخور ته دلتو بگیره ،تا اینا برن، بریم سروقت رحمان کله پز!
- حلیم؟
- نداشت . راستى یه سرم به نازنین بزن ،معلوم نیست اون دیگه چشه.
وحید در تمام مدت متوجه اتفاقهاى پیرامونش هست ،نگاههاى سرد و خیره عطا به بهداد را دیده
و تا ته خط را خوانده.
***
نازنین را توى تراس اتاق مهمان پیدا مى کند.در کنارش مى نشیند...مستقیم نگاهش مى کند
شاید از فکر و حالش با خبر شود ولى او سرش را به سمت دیگرى مى چرخاند.
چند بار تصمیم مى گیرد در مورد امیر على حرف بزند ولى شرم و خجالت مانعش مى شود.
واقعاً نمى داند از چه کسى بیشتر ناراحت است ...حقیقت این است که ،از آن تماسها خوشش
آمده!



منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان دنباله دار بهانه-قسمت یکصد و هشتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت یکصد و هشتم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، امریکا ، معامله ، کلیسای قدیمی ، قافله ، صداى خفه