فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان دنباله دار بهانه-قسمت هشتاد و پنجم

داستان دنباله دار بهانه-قسمت هشتاد و پنجم

ویرایش: 1395/12/20
نویسنده: chaampol
🔻سو کردن به معناى شکایت مى باشد ،در قوانین امریکا ،این اجازه به طرف دعوى داده مى شود که
علاوه بر دفاع از خود در صورتیکه خود را محق مى داند ،به طور همزمان از طرف مدعى شکایت
نامه اى تنظیم و اراءه دادگاه کند (کانتر سو )و در صورت تبرءه شدن ،مدعى وظیفه دارد علاوه بر
جریمه ، کلیه هزینه هایى را که متهم در طول ان زمان پرداخت کرده ،از جمله هزینه دادگاه و وکیل
و ....پرداخت کند .
***
آن شب نمى تواند بخوابد.
مشکلات متعددى که در برابرش خودنمایى مى کند و این میان، تصویر هانیه ... بودنش...
نیمه هاى شب ،مهرانه او را در کتابخانه ،سرگرم تماشاى البوم عکس ها پیدا مى کند.
تقه اى به در مى زند و وارد مى شود
-اقا!؟..شما که هنوز بیدارین..حالتون خوب نیست؟؟ درد دارین؟؟؟
حالش خوب نیست ، درد هم دارد....اما علت بى خوابیش تنها از زخمها و دردهاى جسمیش
نیست...
-خوبم مهرانه...تو چرا نخوابیدى؟
این سوال را در حالى مى کند که نگاهش روى تصاویر درون البوم ،خیره مانده....تصاویرى که در
سال شصت و یک گرفته شده بودند.
تعداد کسانى که به جشن عروسى انها دعوت شده بودند ،از سى نفر تجاوز نمى کردند.
اقوام خودش که هر کدام در گوشه اى از دنیا زندگى مى کردند و تنها در هنگام عزا و عروسى دور
هم جمع مى شدند .،و البته در مورد ازدواج انها ،این امکان هم وجود نداشت .خانوم ترجیح داده
بود بى سرو صدا جشنى مختصر برگزار کنند.
صداى قدمهاى اهسته و لنگ زنان پیر زن مهربان و همراه همیشگى اش ،تفکراتش را بهم مى ریزد..
شما به این روز باشى و من بخوابم ! خدا ذلیل کنه باعث و بانیش رو ....نگذره ازش که از پر قنداق پى دردسر بود !
با غصه به صورت نامدار خیره مى شود ،هیچوقت تحمل درد کشیدن او را نداشته ...رد نگاهش را مى گیرد ..
نگاهى که روى صورت مادر، ثابت شده ...
-خدا رحمت کنه خانوم رو ،اگر زنده بود ،اقا نریمان به خودش اجازه غلط اضافى نمى داد!
لبخندى به صورت خسته و نگران مهرانه مى زند
-برو بخواب مهرانه ،من خوبم ....روح خانوم به اندازه خودش قدرت داره ...خاطرت جمع ،نمیذاره
اقا نریمان غلط اضافى بکنه...
بحث کردن با نامدار فایده اى ندارد ،مهرانه این و از زمانى که پسر بچه اى ده دوازده ساله بود
،فهمیده بود .همان زمان که متوجه ترس و وحشت مهرانه از روح شده بود و گاهى سربسرش مى گذاشت.
-من تو اتاقم ،کارى داشتین ،صدام کنین.
در استانه در مکثى مى کند...
-در ضمن من دیگه از روح نمى ترسم!
صداى لرزانش ،فقط براى لحظه اى لبخند نامدار را پررنگ مى کند.
دوباره به صورت زن و مردى نگاه مى کند که هر کدام در گوشه اى ،ساکت و با چهره در هم
ایستاده بودند.پیدا بود که از ان وصلت راضى نیستند
به چشمهاى مادرش نگاه مى کند ،زنى که همیشه نگاهش مطمءن و تابناک بود،با وجود انکه پا به
سن گذاشته بود ،هر کسى که براى بار اول او را میدید ،مى ایستاد و محو تماشاى اقتدار او مى شد
اون روز ،توى اون عکس ،نگاهش فروغ همیشگى را نداشت.
دست مى کشد روى صورت او و زمزمه مى کند
خانوم !....مادر! .. دل پسرت تنگ شده !
به چشمهاى همیشه شوخ و شنگ پدرش نگاه مى کند که همواره با محبت و تحسین به دنبال مادرش بود ....انگار که اولین بار ست او را مى بیند.
نگاهش مى چرخد و مى رسد به عکسى از هانیه ،نشسته در کنارش ،سر سفره عقد.، با صورتى ظریف و بیضى شکل و چشمانى درشت و به رنگ زمرد....با وجود لبخندى که به لب داشت ،به طور
حتم ان چهره یک عروس در روز عروسى نمى توانست باشد.
به نظر مى رسید نگاهش از وراى دوربین به نقطه اى در دوردست خیره شده..
ان زمان هر کارى مى کرد تا خاطره اون روز را براى هانیه شیرین تر کند
به تصویر خودش نگاه مى کند،مردى که روزى به طور غیر منطقى و دیوانه وار عاشق شده بود.
عکس دیگر ،متعلق ست به عکسى سه نفرى از خودش و هانیه و نریمان!
اهى مى کشد
|نریمان|
البوم را مى بندد
کى مى توانست این دردها را التیام ببخشد!؟
سرش را به پشتى صندلى راکى اش تکیه مى دهد
ارزو مى کند در مورد دخترى که دل پسرش را برده ،بیشتر بداند.
تردیدهایش از بین مى رود. آنچه مسلم است، هانیه را باید از این آشفته بازار دور کند.
فرداى آن شب، تصمیمش را هنگام خروج به اطلاع هانیه مى رساند.
- برنامه هات رو ردیف مى کنم بری... براى یکماه، نه یک روز بیشتر!
از ترس آنکه نامدار هیجانش را از روى صدایش تشخیص بدهد، از حرف زدن خوددارى مى کند و
تنها با تکان سر تایید مى کند.


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان دنباله دار بهانه-قسمت هشتاد و پنجم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت هشتاد و پنجم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، امریکا ، معامله ، کلیسای قدیمی ، سو کردن ، شکایت