

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواب گل سرخ - قسمت سی و سوم
محسن فکر میکرد ؛ زندگی در یک اتاق ته شهر ؛ برای من فاجعه است....
گفتم : تو نمی دونی من تو چه شرایطی زندگی کردم !
گفت : پس تو چی می خوای از یه مرد؟!
گفتم : همین که گفتم ؛ پیچک و دیوار!
بدون هم ؛ یه چیزی کم دارن !
گاهی این ؛ سر روی شونه ی اون ؛ میذاره و گاهی اون ؛ سر روی
شونه ی این !
محسن گفت : چه جوری اینو باید بهت ثابت کرد ؟
گفتم : ثابت کردنی نیست...به وقتش ؛ خودش ثابت میشه.
گفت : باید برم پیش حامد ؛...رفت...
روی زمین نشسته بودم ؛ ساندویچ
می خوردم.
پشت سرم ؛ چند مربی با هم حرف
می زدند ؛ حواسشان به من ؛ در آنسوی نرده ها نبود !
یکی شان گفت : محسن ؛ از وقتی این دختر رو دیده ؛ دل به کار نمیده....
تو مسابقات قهرمانی اسکیت ؛ اول می شد ؛...
انصراف داده ابله !
اون یکی گفت : چرا ؟!
دختره ؛ جوابش کرده ؟...
پس یه دخترم پیدا شد که به آقا محسن ما ؛ بگه نه !...
ایول !
یکی دیگرشان گفت : دختره یه جور خاصیه ؛ نه خوشگله اونجوری ؛ نه تیپ میزنه ! ... انگار فقط می خواد بهترین باشه !
محسن یا هرکس دیگه ای ؛ مربیش بود ؛ براش فرقی نمی کرد ؛...عشق رو ؛ تو رفتار این دختر ؛ من نمی بینم والله....
دوست دختر من ؛ اگه یه ربع ؛ فقط یه ربع ؛ از من ؛ بی خبر باشه ؛ بیست بار زنگ می زنه !
اما این دختر ؛ مانا ؛ تو تموم مدتی که تو پیست اسکیته ؛ محسن با بقیه ی مربیا ، براش یکیه !
فقط میخواد از همه یاد بگیره ! بیچاره محسن ؛ سر کاره ؛ بنده خدا !.....
یکی دیگرشان گفت :
چه بی حسه این دختر !..... تمام پارک آخر شب میان ؛ شیرین کاری و اسکیت بازی محسنو ببینن!
اولی گفت : ما که نمی دونیم بچه ها ؛ شاید دختره ؛ یکی دیگه رو دوست داره...
هرچی هست ؛ محسن که بچه های کارناوالو ؛ انقدر آدم کرد ؛ خودش تو بد مخمصه ای افتاده طفلی !
عشق یه طرفه ؛ مثل سگ هار ؛ آدمو گاز می گیره !
ساندویچ در گلویم گرفت ؛ ولی جلوی خودم را گرفتم ؛ سرفه نکردم تا متوجه من نشوند !
اتاقی در جنوب شهر !...
مسخره بود !...چنین چیزی مانع ازدواج من نمی شد...نه ! هرگز !
ناگهان یادم افتاد ؛ روز اولی که محسن را دیدم ؛ فکر کردم ؛ چه جوون خوشتیپه !
باشخصیت هم هست !
چه چیزی ؛ مرا از او دور می کرد !
می دانستم ؛...
می دانستم چه چیزی مرا می راند ! مرا فراری می داد....
درختی بودم ؛ ریشه در خاک...
اما هنوز میوه ای نداده بودم ؛ هیچ کار مهمی در زندگی نکرده بودم !
سختی زیاد کشیده بودم ؛ درس زیاد خوانده بودم ؛ اما میوه هایم کو ؟!
بار زحمت هایم ؛ کجا به دست مردم
می رسید ؟
هنوز برای ازدواج ؛ زود بود! ...
یک بار ؛ فقط یک بار ؛ اگر میوه
می دادم ؛ بعد از آن می توانستم ؛ به پیشنهاد محسن فکر کنم ؛
نه اینکه فکر نکرده باشم ؛ به طور حسی ؛ فکر کنم...
هر چه بود ؛ حس من به محسن ؛ آن حس عاشقانه ای نبود ؛ که محسن به من داشت....
به خانه رفتم.
مریم ؛ در خانه ی ما ؛ گریه می کرد.
گفتم : چی شده ؟!
گفت : دقیقا یه ماه و نیم مونده ؛ تا...
گفتم : می دونم ؛ بعدش ؛ انشالله ازدواج می کنی گلم دیگه...
گریه نداره !
گفت : دکتر گفته ؛ حامد داره کاملا فلج میشه.
گفتم : اگه بشه ؛...تو ؛ باز زنش
می شی؟!
گفت : معلومه ! همه ی عمر ؛ مثل کنیز ؛ کنارش می شینم ؛...
مثل داستان سنگ صبور ؛ هر شب ؛ یه قصه ؛ براش میگم و یه سوزن ؛ از تنش در میارم ؛...
تا اینکه ؛ تموم سوزن هایی رو که
بی حسش کرده ؛ از تنش در بیاد !
طلسم این سنگ شدن قهرمان من ؛ باطل شه !
گفتم : پس چرا گریه می کنی ؟!
گفت : چون ازدواجم ؛ داره نزدیک میشه !
این گریه ی خوشحالیه !
برای اولین بار در عمرم ؛ به حال کسی غبطه خوردم !...
مریم عاشق بود...حامد ، عاشق بود !
پیچک و دیوار ؛ به هم جان می دادند ؛ با هم نفس می کشیدند ؛ روحشان ؛
در هم پیچیده بود ؛ عطرشان ؛ یکی بود....
پایین رفتم.
محسن را صدا زدم ؛ گفتم :
محسن!
ببین..بیا با من مسابقه ی اسکیت بده !
چهره اش درهم رفت...
طوری که انگار وحشتناکترین خبر دنیا را شنیده باشد! ...
هر کی برنده شد ؛ شرط میذاره که چی می خواد ! اون یکی هم باید قبول کنه.....
منبع: کانال رسمی چیستا یثربی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، چیستا یثربی ، کانال رسمی چیستا یثربی ، خواب گل سرخ ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت سی و سوم