فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رمان کاتیا دختر ارباب - پارتهای 139 الی 142

رمان کاتیا دختر ارباب - پارتهای 139 الی 142

ویرایش: 1395/12/27
نویسنده: chaampol

راننده کت و شلواری در عقب را باز کرد.
_بفرمایید خانم
روی صندلی عقب نشستم
راننده درو بست
زیر لب زمزمه کردم:خانوم
چند وقته این کلمه رو نشنیده بودم؟
ماشین به حرکت در اومد و لحظه به لحظه از اون عمارت و خاطراتی که اونجا داشتم فاصله میگرفتمهیچوقت فکر نمیکردم روزی از اون عمارت نفرین شده نجات پیدا کنم نگاهمو به جاده ی سرسبز روبروم دوختم ساعت ها ماشین تو در حال حرکت بود نزدیک غروب به تهران رسیدیم
شوقی تو وجودم دوید با اشتیاق به اطرافم نگاه کنم
زن های شیک با کت و دامن های زیبا و کلاه های یک طرفه مردم در حال جنب و جوش بودن حتی هوای سرد پاییز هم نتونسته بود تو خونه نگه شون داره بعد از طی کردن مسافتی ماشین کنار در بزرگ و مجللی ایستاد
بعد از چند بوق در بزرگ حیاط باز شد راننده با ماشین وارد حیاط بزرگ و پر از درخت شد پائیز تمام درختهای حیاط رو رنگارنگ کرده بود چشم به ساختمون مجلل و زیبا ی رو به روم دوختم
راننده پیاده شد و در سمتم رو باز کرد:
_بفرمایین خانوم
از ماشین پیاده شدم
زنی با لباس فرم از ساختمون بیرون اومد باقدم های بلند پله ها رو طی کرد و به رو به روی من ایستاد




نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت:
خوش اومدین،بفرمایین
ممنون
جلوتر از من قدم برداشت و من پشت سرش راه افتادم
از پله ها بالا رفتیم در سالن رو باز کرد نگاهی به سالن بزرگ و مجلل روبروم انداختم پنجره های بلند با پرده های حریر که باعث شده بود نمای تمام حیاط تو دید باشه مبل های سلطنتی،پله های مارپیچ وسط سالن که به طبقه بالا راه داشت
داشتم به اطرافم نگاه میکردم که همون خانوم گفت :
_من شکوفه هستم،خدمتکار شخصی خانوم و آقا، آقا گفتن تا برگشتنشون شما رو آماده کنم
_ همراه من بیا
با شکوفه هم قدم شدم
رفت سمت یکی از چند اتاق سالن پایین ، درقهوه ای بزرگی رو باز کرد :
_ بیا داخل
وارد اتاق بزرگ و مجلل روبرو گذاشتم
نگاهی به کل اتاق انداختم ؛ پرده های حریر یاسی که پنجره های بزرگ و قدی اتاق رو زینت داده بود تخت دونفره بزرگ که وسط اتاق و زیر پنجره قرار داشت آینه دیواری بزرگ گوشه اتاق که روش پر از لوازم آرایشی بود فرش دست بافت زیبایی که وسط اتاق پهن بود و یک کاناپه رو به روش در کل اتاق زیبا و مجللی بود





_این اتاق شماست و اینجا هم حموم
ودری رو باز کرد رفت سمت کمد دیواری ودر کشویی رو کشید :
_اینجا تمام لباس های شما قرار داره و آقا از قبل براتون لباس آماده کردن
نگاهی به کمد پر از لباس انداختم
از رگال لباس ها ، کت و دامن سفید مشکی که آستین های سه ربع و دامن کوتاه چسبانی داشت ، برداشت و گذاشت روی تخت و از پایین کمد کفش های مشکی براق پاشنه بلندی هم گذاشت کنارش :
_ بهتره تا آقا نیومدن بری حموم و تمیز و آراسته باشی ؛ من میرم بیرون
وقتی شکوفه از اتاق رفت بیرون ، نفس راحتی کشیدم و نگاه کلی به اتاق انداختم در اتاق رو قفل کردم و رفتم سمت حموم لباس هامو توی رختکن گذاشتم بعد از حموم و خشک کردن بدن و موهای بلندم ، رفتم سمت لباس های روی تخت لباس ها رو پوشیدم و روی صندلی روبروی آینه نشستم
نگاهی به دختر توی آینه انداختم چقدر رنگ صورتم پریده بود
کاتیا ایی که خونه ی پدرش خانمی می کرد کجا و کاتیا ایی الان شده مثل یک عروسک و هر روز تو دستای یکی کجا!
قطره اشکی از چشمم چکید دستی به صورتم کشیدم موهای بلند نم دارمو شونه کردم و بافتم
نگاهی به وسایل آرایش رو به روم انداختم سرمه رو برداشتم توی چشمام کشیدم
از جام بلند شدم که در اتاق زده شد
بفرمایید




شکوفه وارد اتاق شد نگاهی به سرتا پام انداخت
_ خانم و آقا تشریف آوردن بیا بیرون
دلشوره گرفتم
راه رفتن با کفش های پاشنه بلند سخت بود همراه شکوفه از اتاق خارج شدم شکوفه به سمت سالن نشیمن رفت، منم همراهش شدم
وقتی به سالن نشیمن رسیدیم نگاهی به زن و مردی که کنارهم روی مبل دو نفره نشسته بودن انداختم
حالا دقیق رو به روشون قرار داشتیم آرشاوین با دست به شکوفه اشاره کرد
شکوفه کمی خم شد و از سالن بیرون رفت نگاهم به زن جوانی که با غرور پا روی پا انداخت و آرایش غلیظی داشت افتاد
پاهای سفید و خوش تراشش تو دامن ریون تنگ کوتاهش نمای زیبایی داشت
وقتی دید نگاهم بهش هست رو به آرشاوین کرد و گفت:
_ اون دختر دهاتی که می گفتی اینه؟
از لفظ دهاتی و تحقیر آمیزش بدم اومد اما سکوت کردم
آرشاوین نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت:
_ عزیزم این دختر اینجاست تا مشکل من و تو رو حل کنه کس و کاری هم نداره پس خیالت راحت باشه
گیج شده بودم منظور اینا چیه؟


منبع: کانال تلگرام رمانکده
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره رمان کاتیا دختر ارباب - پارتهای 139 الی 142 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام رمانکده ، رمان کاتیا دختر ارباب