

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
داستان شیطونی به توان دو - قسمت شصت و چهارم
امیر:
- می گم چی شده نیلو؟ حرف بزن! اذیتت کرده؟
یاد رقصش افتادم. تو هم نامردي! نگاه نفرت باري بهش کردم و تقریبا داد زدم:
- به تو ربطی نداره. چرا این قدر تو کارام دخالت می کنی؟ مگه مهمه؟ برو برقص، برو حال کن، نیلوفر کیه؟
در برابر چشماي گشاد شدش از کنارش بدون هیچ تماسی رد شدم و رفتم توي سرویسِ سالن. چشمام رو تمیز کردم، بازم مداد
دورش رو تمدید کردم و برگشتم توي سالن. همین که بیرون اومدم امیر رو به روم بود. نگاهش ناراحت بود. با این که از زدنِ
پوزخند متنفرم ولی نتونستم پوزخندم رو ازش دریغ کنم. پوزخندي بهش زدم و خواستم از کنارش رد شم که مچِ دستم رو
گرفت. این بار آستین نبود. مستقیم روي مچم بود! سرخ شدم، دستم رو به شدت از دستش بیرون کشیدم و یه قدم رفتم عقب.
- به چه جراتی بهم دست می زنی؟ دفعه ي آخرت باشه بهم دست می زنی، فهمیدي؟
امیر با چشماي گشاد و متعجب نگام کرد و گفت:
- چته نیلو؟ چرا این جوري شدي؟
واقعا چرا؟ چرا این جوري شدم؟ آهان! رقصِ امیر و اون دختر! بازم اون صحنه اومد جلوي چشمم، بازم بغضی توي گلوم
قرار گرفت.
امیر یه قدم بهم نزدیک شد و گفت:
- نیلوفر بگو چی شده؟ سعید اذیتت کرده؟
- نه.
خواستم بگم چیزي نیست که با صداي آنا جون که داشت براي شام اطرافیان رو صدا می زد جفتمون نگاهمون رو گرفتیم.
خواستم برم که جلوم ایستاد. چیزي نگفت، فقط تو چشمام خیره بود. منم غرق چشماش شدم. چشمایی که هر لحظه عشقم
بهشون بیشتر می شه.
امیر:
- تو امروز یه چیزیت هست، تو نیلوفرِ همیشگی نیستی!
حرفی نزدم، حرفی نداشتم. راست می گه، من، نیلوفر همیشگی نبودم. من عاشق بودم، نیلوفرِ عاشق. نگاهم رو از چشماي
براقش گرفتم و رفتم سمت
آنا جون.
اصلا به غذا میلی نداشتم ولی مجبوري یه تیکه لازانیا همراه با سالاد برداشتم و رفتم. نمی دونستم کجا بنشینم که هم امیر
رو نبینم و هم اون مزاحم رو. درِ سالن رو به باغ باز بود و کسی هم توي باغ نبود. توي چارچوب ایستادم و مطمئن شدم کسی
نیست، رفتم داخل باغ. قدم زنان تا قسمت دورتري رفتم تا کسی منو نبینه. کنارِ درختی روي سکوي سنگیش که تمیز بود
نشستم. با احساس هواي آزاد و خارج شدن از جو سالن، اشتهام باز شد. لازانیا رو که تموم کردم، تازه فهمیدم سرم کلاه رفته!
خیلی خوشمزه بود، حیف که کم برداشته بودم. سالادمم با حسرت به لازانیا خوردم. آخیش، سالادشم خوشمزه بود.
داشتم آخرین دونه ي نخود فرنگیِ توي سالاد رو به چنگال می زدم که با صدایی یه متر پریدم هوا و ... بله! بشقابم روي
زمین خُرد شد! نگاهی به بالا انداختم و امیر رو دیدم. کلافه نگاش کردم.
- همیشه باید منو بترسونی! این چه کاري بود؟
امیر نگاهی کرد و گفت:
- عیبی نداره، ولش کن. آروم بلند شو تو پات نره.
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم و گفتم:
- کفش دارما!
امیر لبخندي زد و گفت:
- چرا بیرون اومدي؟
- فضاي خونه خفه بود، این جا بیشتر چسبید.
امیر:
- پس برم یه پرس دیگه بکشم بیام بیرون.
با چشماي مشتاق نگاش کردم. امیر تعجب کرد و گفت:
- چیه؟ چرا اون جوري نگاه می کنی؟
- واقعا می ري؟
امیر:
- کجا؟
- اي بابا! گفتی برم یه پرس دیگه بکشم بیام.
کمی نگام کرد، بعد خندید و گفت:
- گرسنته؟
- فکر نمی کردم باشم، اومدم بیرون فهمیدم گرسنمه.
امیر:
- چی برات بیارم؟
- لازانیا، چند تا تیکه ي بزرگ. اگه چیز خوشمزه ي دیگه اي هم بود بیار.
امیر:
- نریم داخل بخوریم؟
- نه، این جا.
امیر:
- باشه، یه کم صبر کن الان میام.
ساخته و منتشر شده است () این کتاب توسط کتابخانه ي مجازي نودهشتیا
رفت و من کلی تو دلم ذوق کردم. بعد از چند دقیقه با صداي پایی سرم رو بلند کردم و با دیدنِ امیر، توي اون وضعیت نمی
دونستم بخندم یا به حالش گریه کنم! سه تا بشقابِ بزرگ دستش بود که یکیش با فاصله توسط یکی از انگشتاي امیر بالاتر
بود. اون قدر با احتیاط راه می رفت که خندم گرفته بود. بلند خندیدم که با حرص ایستاد و گفت:
- بیا کمک.
- نخیر، شما میزبانی من مهمون.
با احتیاط جلو اومد و روي یه سکو بین دو تا درخت گذاشت روي زمین و خودشم نشست.
- اینا رو چی کار کنیم؟
به شکسته هاي بشقابم اشاره کردم.
ادامه دارد...
.
.
.
همراهان گرامی
می توانید با کلیک بر روی کلمه ی بازاریابی واقع در بالای همین صفحه و عضویت در بخش بازاریابی با پرکردن فرم عضویت در پایین صفحه ی بازاریابی نسبت به کامنتگذاری روی مطالب اقدام نمایید.
همچنین در تالار گفتمان نسبت به بحث و بررسی مسائل مختلف بپردازید.
ضمن اینکه می توانید به کسب و کار اینترنتی اصولی مشغول شوید.
موفق و پیروز باشید
منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه
کلمات کلیدی: داستان شیطونی به توان دو ، داستان ، شیطونی به توان دو ، سرگرمی ، کانال تلگرام داستان کوتاه ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی