

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
داستان شیطونی به توان دو - قسمت شصت و یکم
یعنی من موندم کسی می پوشتش؟ اون قدر که مدلش باز بود! همین طور کلافه در حالِ قدم زدن بودم که مدلی توي مغازه
نظرم رو جلب کرد. به نظر بهش می خورد مانتو باشه ولی خوب بود. من که می دونم توي مراسمِ مختلط لباسِ باز نمی پوشم،
پس به کسی مربوط نیست من چی می پوشم!
خیلی خوشگل بود، آستینش سه ربع بود و دامنش گشاد. طرحاي روش هم خیلی قشنگ بود، ازش خوشم اومد، خریدمش.
ساپورت
قهوه اي تیره هم خریدم چون اندازه ي پیرهن تا زانوم بود. روسري شیکی هم خریدم که رنگاش تو همون رنگاي
قهوه اي و نارنجی بود. اون قدر ذوق زده بودم که با سرعت رفتم خونه تا بپوشمشون و خودم رو ببینم.
همین که رسیدم، سریع لباسام رو در آوردم و پوشیدمشون، خیلی تو تنم خوشگل بود. تا کمرم تنگ بود و از اون به پایین آزاد و
چین دار بود. خیلی از خودم خوشم اومد. احتمالا تو پوشیده بودن، من توي مجلسشون تک بشم! ولی خُب من همینم! هیچ
وقت پیرهن باز نمی پوشم.
خوشحال درشون آوردم و همشون رو توي محلول آب و نرم کننده ي لباس ریختم تا از بوي نویی در بیاد و خوشبو بشه.
خودمم رفتم یه دوش گرفتم. تا آخرِ شب بگم صد بار رفتم نگاشون کردم و ذوق کردم دروغ نگفتم. همیشه از خرید کردن چه
کوچیک چه بزرگ ذوق می کنم، عین بچه ها.
صبح که بیدار شدم خیلی خوشحال بودم. بعد از مدت ها می خواستم برم مهمونی، البته مهمونی اي که کسی رو زیاد نمی
شناختم، اما این مساله اي نبود که از ذوق و شوقم کم کنه!
تا عصر کامل استراحت کردم تا براي شب خسته نباشم. ظهر رفتم یه دوشِ الکی گرفتم و موهاي صافم رو با سشوار خشک
کردم، با کلیپس بالا جمعشون کردم و بستم. لباسم رو پوشیدم. ساپورتم رو هم تنم کردم، همراه
یه کفش قهوه ايِ پاشنه
تخت، البته یه دو سانتی پاشنه داشتا! ناخنامم لاك
نارنجی زدم که دستاي سفید و باریکم رو خیلی قشنگ تر کرد. از بین لوازم
آرایش هم چیزي به جز یه کرم و یه مداد
چشم چیزي استفاده نکردم. اصلا اهلِ آرایش نبودم. اگه این قدر بور و بی رنگ
نبودم حتی مداد
چشم هم نمی کشیدم ولی صورت
سفید و موهاي طلاییم خیلی صورتم رو بی روح می کرد که با یه مداد
مشکی دور چشمام بهتر می شدم. برق لب هم زدم و موهام رو یه طرفی کردم و با سنجاق پشت
گوشم ثابتش کردم. روسریم
رو هم مدلِ قشنگی بستم تا دیگه لازم نباشه اون جا به خاطرش وقت تلف کنم. مانتوي قهوه ايِ مدلِ بازِ مجلسیم رو هم
پوشیدم و کیف دستیِ کوچیکم که ست کفشم بود رو هم برداشتم. خوب توي آینه براي بار آخر خودم رو دیدم، خوب بودم.
سوییچم رو برداشتم و بعد از قفل کردنِ در و پنجره ها زدم بیرون. سوارِ ماشینم شدم و تقریبا ساعت
هفت و نیم بود که رسیدم
خونشون. در خونه باز بود و انواع و اقسام مدل هاي ماشین داخل و بیرون پارك بود. نگهبان با دیدنم گفت برم داخل. تشکري
کردم و رفتم داخل.
همون نزدیکاي ساختمون پارك کردم و دسته گلِ بزرگی که خریده بودم، همراه یه سکه براي هدیه رو برداشتم و بعد از قفل
کردنِ ماشین نفسِ عمیقی کشیدم و با قدم هاي کوتاه و لرزونی به سمت ساختمونشون رفتم.
صداي آهنگ بیرون می اومد. درِ نیمه باز رو بازتر کردم و وارد شدم. کمی اطراف رو نگاه کردم که با دیدنِ آنا جون لبخندي
زدم. اونم منو دید، اومد طرفم و بغلم کرد.
آنا جون:
- می دونستم میاي، قربونت برم خوبی؟
- مگه قرار بود نیام آنا جون؟ نکنه فقط تعارف زدي؟
آنا جون خندید:
- بیا وروجک، زبون نریز. برو بالا اتاقِ اول سمت
راست. لباسات رو عوض کردي سریع بیا پایین.
- چشم، ممنون.
ازش جدا شدم و با تک خنده اي رفتم سمت
بالا. اولین اتاق، سمت
راست. خُب، همینه. براي اطمینان در زدم و بعد از مکث
کوتاهی در رو باز کردم. کسی نبود، فقط چند دست لباس و مانتو.
مانتوم رو بیرون آوردم و همراه
کیفم روي تخت
تک نفره ي گوشه ي اتاق گذاشتم.
ادامه دارد...
.
.
.
همراهان گرامی
می توانید با کلیک بر روی کلمه ی بازاریابی واقع در بالای همین صفحه و عضویت در بخش بازاریابی با پرکردن فرم عضویت در پایین صفحه ی بازاریابی نسبت به کامنتگذاری روی مطالب اقدام نمایید.
همچنین در تالار گفتمان نسبت به بحث و بررسی مسائل مختلف بپردازید.
ضمن اینکه می توانید به کسب و کار اینترنتی اصولی مشغول شوید.
موفق و پیروز باشید
منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه
کلمات کلیدی: داستان شیطونی به توان دو ، داستان ، شیطونی به توان دو ، سرگرمی ، کانال تلگرام داستان کوتاه ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی