فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رمان کاتیا دختر ارباب - پارتهای 187 الی 190

رمان کاتیا دختر ارباب - پارتهای 187 الی 190

ویرایش: 1396/1/7
نویسنده: chaampol

شیانا عصبی دستی به موهاش کشید و زیر لب گفت :
_دختر یکی از خان هاست
فقط دختر خان ؟
شیانا اول نگاهی به من و بعد به آرشاوین کرد و گفت :
_ بله چطور؟
آرشاوین سری تکون داد و گفت :
_ هیچی ...بفرما خوش اومدی
شیانا خان روی مبل نشست می دونستم الان چقدر عصبی هست ؛
آرشاوین رو کرد به من و گفت :
_ چرا وایستادی؟ بیا بشین
با این حرف آرشاوین شیانا خان نگاهی بهم انداخت ، برای اولین بار حس کردم چقدر نگرانه سرم رو انداختم پایین و روی نزدیک ترین مبل کنار آرشاوین و آیسا نشستم ؛ چند دقیقه بود که توی سکوت به صدای موسیقی که از گرامافون پخش می شد گوش می کردیم ؛
بعد از چند دقیقه آهنگ عوض شد....
همه ی مهمونها جوون بودن دو نفر به دو نفر رفتن وسط برای رقص ، آیسا رفت پیش یکی از دوستاش ، آرشاوین از جاش بلند شد و اومد سمتم ، دستشو گرفت سمتم و گفت :
_میخوام یک دور باهام برقصی
این مرد امشب چرا اینکارو می کنه ؟!شیانا پا روی پا انداخت ؛ از جام بلند شدم و دست آرشاوین و گرفتم با هم وسط رفتیم شروع به رقصیدن کردیم ؛ آرشاوین گفت





_سوالی نداری بپرسی ؟
چه سوالی ؟
_اینکه شیانا اینجا چیکار می کنه ؟
برام مهم نیست
یهو مچ دستم و گرفت و محکم کشیدم سمت خودش ، پرت شدم تو بغلش دستامو گذاشتم رو سینش ، سرمو بلند کردم و نگاهی بهش کردم .
_ چطور برات مهم نیست ؟ نگو که نمیدونستی شیانا دوست داشته اما خب عاشقی رو بلد نبود ؛ فکر می کرد با اینکارا می تونه بدستت بیاره ؛ هه دورا دور از تو برام می گفت که چقدر سرکش هستی ، اما خب ادم همیشه قرار نیست به عشقش برسه
چه مشکلی با شیانا خان دارید ؟
نگاهشو به چشمام دوخت گفت : تو فکر کن یه تسویه حساب قدیمی
ازم فاصله گرفت همون لحظه ایسا اومد سمتمون و دستاشو دور کمر ارشاوین حلقه کرد از جمع رقص کننده ها اومدم بیرون و رفتم سمت اشپزخونه فکرم درگیر حرفهای ارشاوین بود دستم کشیده شد و به عقب کشیده شدم
نگاهی به شیانا خانی که عصبی نفس میکشید کردم
هلم داد سمت دیوار پشتم با دیوار برخورد کرد اومد سمتم توی دو قد میم ایستاد نگاهی به سر تا پام کرد
عصبی گفت: اینجا چیکار میکنی چطور از ده اومدی اینجا از این خونه سر در آوردی؟
چیزی نگفتم وفقط نگاهش کردم دستی به موهایش کشید لعنتی اونجوری نگام نکن میدونی در به در دنبالت گشتم اما تو آب شده بودی هیچ کس هیچ چیز نمیگفت باورش برام سخته خونه ی این تباهکار باشی قدمی بهم نزدیک شد و بازوم وگرفت به صورتم نگاه کرد





آروم لب زد چقدر دلتنگ این چشم ها بودم خواب وخوراکمو ازم گرفتی من عاشقی کردن بلد نیستم میدونم همه ی راه و برای به تو رسیدن اشتباه رفتم اما یه فرصت بهم بده اول باید از این خونه واون گرگ نجاتت بدم برو آماده شو باید بریم بازوهامو از توی دستاش بیرون آوردم

به من دست نزن من الان یه زن شوهردارم...

اول با شک و تردید نگاهی بهم انداخت
_شوخیه بی مزه ایی بود برو آماده شو
_هه شوخی نیست پسرخان پدرت من و به این مرده به قول شما گرگ صفت فروخت میفهمی فروخت تا برای این مرد بچه بیارم ....

برو آماده شو کاتیا تا عصبی نشدم
_نمیفهمی میگم من الان یه زن متاهلم به اندازه کافی محبتتون رسید بهم

عصبی بازوم وچسبید تو با اجازه کی زن این مردک شدی

_فکرنمیکنم باید از شما اجازه میگرفتم
_توباید بامن بیای میفهمی بیای

_نه نمیفهمم.... من باردارم میفهمی باردار واین مرد میشه پدر بچه ام...

ناباور ازم فاصله گرفت با صدای تحلیل رفته ای گفت:داری دروغ میگی...





تا اومدم چیزی بگم نگاهم به پشت سر شیاناخان افتاد قالب تهی کردم با دیدن آرشاوینی که عصبی با اخم به ما نگاه میکرد دستش اومدبالا روی شونه ی شیانا خان نشست
با تحکم گفت : لازم نمی بینم یه غریبه با زنم خلوت کنه و ازش بازجویی به چه حقی به زن من دست میزنی...
شیانا برگشت سمت آرشاوین گفت : خوب زهرتو پاشیدی نارفیق
آرشاوین دستشو توی جلیغه ی زیر کتش کرد پوزخندی زد گفت : من با تو حسابی نداشتم ازاین دختر خوشم اومد گرفتمش
_خوشت اومد یا برای بچه گرفتی
_توهر جور دوست داری میتونی فکرکنی اما تو گوشت فرو کن دیگه به زن وبچه ی من نزدیک نمیشی میفهمی وگرنه خوب میدونی که این گرگ صفت چیکارمیکنه
_کاری که تو با خانواده ی این دختر کردی وهمه چیزشون وگذاشتن ورفتن آواره ی غربت شدن
با یادآوری ظلم هایی که شیانا خان در حق من وخانواده ام کرده بود نفرت نشست توی چشمهام
_دعوت امشب پس الکی نبود تو میخواستی خورد شدن من وببینی
_نه من فقط میخواستم همسردومم وبرات معرفی کنم
_شیانا زد رو شونه ی آرشاوین گفت:خیلی نامردی خیلی
آرشاوین خونسرد یقه ی شیانا خان چسبید و محکم کشید سمت خودش گفت : ازتو کرده نامردتر نیستم کی به شوهر اون دختره دهاتی

ادامه دارد...
.
.
.
همراهان گرامی
می توانید با کلیک بر روی کلمه ی بازاریابی واقع در بالای همین صفحه و عضویت در بخش بازاریابی با پرکردن فرم عضویت در پایین صفحه ی بازاریابی نسبت به کامنتگذاری روی مطالب اقدام نمایید.
همچنین در تالار گفتمان نسبت به بحث و بررسی مسائل مختلف بپردازید.
ضمن اینکه می توانید به کسب و کار اینترنتی اصولی مشغول شوید.
موفق و پیروز باشید


منبع: کانال تلگرام رمانکده
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره رمان کاتیا دختر ارباب - پارتهای 187 الی 190 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام رمانکده ، رمان کاتیا دختر ارباب