فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان دنباله دار بهانه-قسمت یکصد و چهلم - ب

داستان دنباله دار بهانه-قسمت یکصد و چهلم - ب

ویرایش: 1396/1/21
نویسنده: chaampol
نگاهش لحظه اى به سمت امیر على مى رود و بر مى گردد
- البته هیچ مخالفتى هم با اون ندارم به شرط اینکه با عمل همراه باشه.
طعنه خفته در کلامش، وجود امیرعلى را به لرزه در مى آورد.
-تمام تلاشم همواره بر این بوده که با عمل، الگوى مناسبى براى پسرم باشم ....هیچ زمان
واقعیت ها رو تحریف نکردم و به اسم دروغ مصلحتى، تحویل اطرافیانم ندادم... حالا اینکه تا چه
حد موفق بودم رو زمان مشخص مى کنه.
کلافگى در تک تک حرکات هانیه موج مى زند.... هر چه که مى گوید عین واقعیت است.
نامدار نفسى تازه مى کند .
-البته لازمه بدونید هـیچ وقت امیرعلى رو از ارتباط با جنس مخالف نهى نکردم ....که خب
...امکان پذیر هم نبود.... ولى تا جایى که مى شد تعامل و ارتباط صحیح را یادآور شدم.
به سمت نازنین مى چرخد
-و اما روى صحبتم با شماست نازنین خانوم! نگرانى هاى مادر شما کاملا منطقى و قابل درکه ...
من تمام سعیم اینه که شما با شناخت کامل و اگاهى تصمیم بگیرى. همه مى گن و من هم |تاکید|
مى کنم که بنیان زندگى و خانواده، عشق و محبته و تا اون نباشه، عوامل دیگه موثر نیستند. که
خدا رو شکر شما همدیگر را دوست دارین. اما تنها عشق هم براى داشتن یک زندگى آروم، کافى
نیست. از نظر فرهنگى و اجتماعى ....پایبندى به برخى اصول....حتى در نگاهى جزئى تر، سبک
زندگى و ارتباطهاى ما که مطمئن هستم امیرعلى از جزییات اون با شما صحبت کرده...تفاوتهاى
زیادى دارن. من هیچ کدوم رو غلط نمى دونم...ولى شما باید بدونى علاوه بر غربت و دورى از
خانواده که خودش به اندازه کافى آزار دهنده ست ....هر کدام از این ها مى تونه سدى در راه
خوشبختى تون باشه.
خیره به چشمهایش ادامه مى دهد
دوست دارم بدون تعصب به این چالش ها نگاه کنی. من فقط مى تونم اینو تضمین کنم که در
خانواده ی من، هیچ گونه محدودیتى در تضاد با شما و عقایدتون وجود نخواهد داشت. و چنانچه با
در نظر گرفتن همه ی این ها، هنوز هم جوابتون مثبته .... بدونید که از همین دم، حکم امیرعلى رو
در قلب من دارید..... قدم به چشم من و خانوادم مى ذارین.
نازنین تمام مدت به صداى آرام و متینش گوش سپرده......بر خلاف تصوراتش ،کلماتش خالص و
بى ریا هستند....بدون هیچ حب و بغضى.
تمام صحبتهاش را دانسته و فهمیده .....و ندانسته و نفهمیده، محبت این پدر در دلش مى نشیند.
سکوتش طولانى مى شود .
مهربان با خبر از حالش مى گوید:
- ما این سکوت رو به علامت رضا بذاریم؟!
نامدار، با آمدن لبخند به روى لبهای نازنین، رو به پسرش مى کند:
- متوجه نگرانى هاى خانواده نازنین شدى بابا جان ؟! مسولیت تو ده برابره. باید به تعداد همه ی
عزیزان این خانوم زیبا، بهش توجه و محبت داشته باشى ...تا کمى جاى خالیشون رو پر
کنى....این سه ماه فرصت خوبیه براتون تا بیشتر با خلق و خوى هم اشنا بشین ،بعد از ان تصمیم
نهاییتون را با ما در میون بذارین
نگاه امیرعلى روى صورت نازنین ثابت مانده و به این فکر مى کند که در لباس عروس چه قیافه اى
خواهد داشت. از تجسم آن لبخند مى زند.
-چشم ،حتماً!
مهربان رو به پسرش مى پرسد:
- شما صحبتى ندارین؟
7امیرعلی گویى از دنیاى دیگرى آمده.
- هر چى خیره...
-شکوه جان ،حرفى باقى نمونده
شکوه، شرمنده از قضاوت زودش تنها زمزمه مى کند:
-اختیارش با خودتونه...
-هانیه !!! خانومم خیلى ساکتى .....شما حرفى ...نصیحتى....
-امیدوارم خوشبخت بشن.
- خب ،پس به سلامتى و..با توکل به خدا ...برید ریش و گیس رو با هم سفید کنین!
نهال خوشحال است و مرتب مى خندد ،از صمیم قلب براى خواهرش آرزوى خوشبختى مى کند. با
عشوه گرى مى گوید:
- حالا اگر اجازه بدین یک خلوتى هم با هم داشته باشن!
شکوه سرى به چپ و راست تکان مى دهد.
-از شما بزرگتر که اینجا نبود!
همه مى خندند.
استرس ها و نگرانى هاى شکوه رنگ دیگرى گرفته ... به فکر چیده مان درست و سفره آرایى میز
شام است و دائماً در رفت و آمد.
نامدار از جا بلند مى شود و با عذر خواهى قصد رفتن مى کند.
شکوه سراسیمه از راه مى رسد.
-کجا؟! به جان بچه هام قسم اگر بذارم برین.....شام در خدمتتون هستیم.
نامدار لبخندى به لب مى آورد.
|این زن زبونش ممکنه گاهى تلخ باشه ...ولى دلش پاکه|
-اگر اجازه بدین یه فرصت مناسب تر....فردا شب پرواز داریم و کمى از کارهام مونده.
- چه فرصتى مناسب تر و فرخنده تر از این.....شام حاضره.....قابل بدونین یک شب رو بد
بگذرونین .....انشالا به کارهاتون هم مى رسین.
-خواهش مى کنم تشریف داشته باشین.

ادامه دارد...
.
.
.
همراهان گرامی
می توانید با کلیک بر روی کلمه ی بازاریابی واقع در بالای همین صفحه و عضویت در بخش بازاریابی با پرکردن فرم عضویت در پایین صفحه ی بازاریابی نسبت به کامنتگذاری روی مطالب اقدام نمایید.
همچنین در تالار گفتمان نسبت به بحث و بررسی مسائل مختلف بپردازید.
ضمن اینکه می توانید به کسب و کار اینترنتی اصولی مشغول شوید.
موفق و پیروز باشید


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان دنباله دار بهانه-قسمت یکصد و چهلم - ب نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت یکصد و چهلم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، امریکا ، معامله ، کلیسای قدیمی ، شباهت ، عصبانى