فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان دنباله دار بهانه - قسمت یکصد و شصتم

داستان دنباله دار بهانه - قسمت یکصد و شصتم

ویرایش: 1396/2/14
نویسنده: chaampol

🔻از ادبیات تازه اى استفاده مى کنند که بر خلاف تصوراتشان ،نه تنها خوش آهنگ نیست ....که
گاهى تهوع آور ...
نسلى که در مقابل تنبیه، بى تفاوتند و هر روز نصیحت در آنها بى اثرتر از دیروز می شود .
روزهاى زندگیشان را به چه رنگ و هدفى رقم زده اند؟؟....اصلا هدفى دارند؟!
از آن بدتر، به نظر مى رسد نه خودشان، نه خانواده ها ،هیچ تلاشى در اصلاح این رفتارها و اخلاقیات ندارند.
دخترى از کنارش رد مى شود و تنه محکمى بهش مى زند ... تمام وسایل دخترک پخش زمین مى
شود. انقدر در افکارش غرق بوده که نفهمیده تعمدى در کار است.
با عذر خواهى زانو مى زند و کمک مى کند وسایلش را جمع کند .
به طور غیر مترقبه اى دست چپش توسط دخترک کشیده مى شود. هنوز از شوک حرکت اول در
نیامده که متوجه اعدادى مى شود که به ترتیب کف دستش نقش مى بندند.
سرش را بلند مى کند و با دقت به دختر نوجوان زیبا و ظریف اندام روبرویش نگاه مى کند.
|چند سالشه؟؟!!|
لبخند دلنشینى مى زند و مى گوید:
- مهسام.... زیاد منتظرم نذار ... در عوض منم زیاد منتظرت نمى ذارم.
این بچه پیش خودش چه فکرى کرده ؟!
صداى پچ پچ و خنده از هر گوشه بلند شده.
مشتهاش را گره مى کند و باز مى کند... نگاه سرزنش آمیزى به جمعشان مى اندازد که صداى
شلیک خنده شان را بلند مى کند.
تصمیم داشت اول خود نهال را ببیند ولى بیشتر ایستادنش آنجا جایز نیست. به سمت طبقه بالا و
دفتر مدیریت حرکت مى کند ... ازش مى خواهند کمى منتظر بماند.
نگاهش مى افتد به نوشته ی روی دیوار.
|بسى رنج بردم در این سال سى ..... عجم زنده کردم بدین پارسى|
با دیدن آن، یاد اس ام اس جوکى می افتد که هفته ی پیش دریافت کرده.
با تاسف سرى تکان مى دهد.
|کجایى که ببینى تلاش براى پارسى حرف زدن پیشکش ..... با بیل و کلنگ افتادن به جون این
زبان و فرهنگ!|
این بار دیگر چه کسی مقصر است ؟! همچنان غرب؟؟؟!!!
کدوم استعمارگرى آمده و بالای سرشان ایستاده و مجبورشان کرده در حد زنان خیابانى
،رفتارکنند؟!
کدوم کشور ....کجاى دنیا....لوس حرف زدن و ادبیات غلط را سرمشق جوانهاى مملکتمان
کرده؟؟؟؟
غیر از این است که خانواده ها مقصرند!!! که آنها هم آنچنان غرق در خود و مشکلاتشان هستند
که ترجیح مى دهند چشم به روى کاستى هاى فرزندشان ببندند و عالم و آدم ، از معلم و مدیرو
ناظم و جامعه گرفته ،تا غرب را مسئول بدانند؟!
مهربان همیشه مى گوید |پاى مرغت را ببند ،همسایه را دزد نکن|
تا کى؟! تا کجا مى خواهند پیش بروند این نسلى که اکثریت قریب به اتفاقشان، ارضاء همه ی
هیجانات خودشان را در توجه و بودن در کنار جنس مخالف مى دانند.
نگاهى به ساعتش مى اندازد. نیم ساعت گذشته و هنوز خبرى نیست. نگرانى بابت نهال ،آرام و قرار را ازش گرفته.
در دفتر باز مى شود و با اشاره ی خانوم حسنى، ناظم مدرسه ،با متانت قدم به درون اتاق مى گذارد .
***
بعد از حدود یک ساعت، از دفتر خارج مى شود.
بى حواس تر از آن است که از کسى خداحافظى کند. حرفهاى خانوم مدیر، پتکى شده که بى امان
در سرش مى کوبد.
به تنها چیزى که فکر نمى کرد ،این مورد بود.
نهال قبلاً هم شیطنت هایى داشته ولى هیچ کدام خارج از تربیت خانواده نبودند و این بار......
جملات در سرش تکرار مى شوند.
|متاسفم که على رغم احترامى که براى خانواده شما قائلم ،ولى ما ،در این ترم به صورت مشروط
،نهال رو مى پذیریم و من بعد نسبت بهش با گذشت برخورد نخواهیم کرد..... در واقع این رو هم
مدیون ضمانت دو تا از دبیرانش و خانوم حسنى بدونید که در غیر این صورت، همین امروز اخراج
مى شد |
تا به امروز انقدر خجالت زده نشده. با هر کالمى که از دهان خانوم مدیر خارج شده، همزمان با
بهت ،ناباورى ،شرم و عصبانیت دست و پنجه نرم کرده.
از آنها خواسته بدون آنکه تاثیرى در پرونده ی انظباطى نهال داشته باشد و همچنین مسکوت نگه
داشتن مساله از خانواده ی نهال، اجازه بدهند مشکل را حل کند.
ولى خانوم مدیر، با غیر منطقى دانستن پیشنهادش، قاطعانه آن را رد کرده.
در پایان، از پشت میزش بلند شده و ایستاده در همانجا ادامه بحث را غیرممکن کرده.
|ما باید با مادرش صحبت داشته باشیم ،به هر حال ایشون دخترش رو به ما سپرده|
و تاکید کرده در اولین فرصت و به محض برگشتن والدین نهال، آنها را در جریان مى گذارد.
تا این حد انتظار واکنش تند و افراطى از آنها نداشته.
باید براى آن هم فکرى کند ولی اول باید خدمت نهال برسد.
***
نهال را مى بیند که تکیه بر دیوار، بى حرکت نشسته و به نقطه اى نامعلوم خیره شده.

.
ادامه دارد...
.
.
.
همراهان گرامی
می توانید با کلیک بر روی کلمه ی بازاریابی واقع در بالای همین صفحه و عضویت در بخش بازاریابی با پرکردن فرم عضویت در پایین صفحه ی بازاریابی نسبت به کامنتگذاری روی مطالب اقدام نمایید.
همچنین در تالار گفتمان نسبت به بحث و بررسی مسائل مختلف بپردازید.
ضمن اینکه می توانید به کسب و کار اینترنتی اصولی مشغول شوید.
موفق و پیروز باشید


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان دنباله دار بهانه - قسمت یکصد و شصتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت یکصد و شصتم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، امریکا ، معامله ، کلیسای قدیمی ، شباهت ، عصبانى