فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواب گل سرخ - قسمت چهل و یکم

خواب گل سرخ - قسمت چهل و یکم

ویرایش: 1396/10/7
نویسنده: chaampol

گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!

گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.

کلید را ؛ در قفل چرخاندم.

داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !

گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !

گفت : من می دونم !

از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !

کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !

گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.

وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.

دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.

گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !

آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم

می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !

یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !

گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟

در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.

می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....

شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...

و دلم می خواست فرار کنم.


حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟


من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.

بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !

اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !

دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !

دیدمشان... داشتند میامدند .

محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.

با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.

مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !

اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟

منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...


چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !

زمین را نگاه کردم و گفتم :

خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !

من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !

اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!

من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !

اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...

فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !

شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !

حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
.
ادامه دارد...
.
.
.
همراهان گرامی
می توانید با کلیک بر روی کلمه ی بازاریابی واقع در بالای همین صفحه و عضویت در بخش بازاریابی با پرکردن فرم عضویت در پایین صفحه ی بازاریابی نسبت به کامنتگذاری روی مطالب اقدام نمایید.
همچنین در تالار گفتمان نسبت به بحث و بررسی مسائل مختلف بپردازید.
ضمن اینکه می توانید به کسب و کار اینترنتی اصولی مشغول شوید.
موفق و پیروز باشید


منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره خواب گل سرخ - قسمت چهل و یکم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان