فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواب گل سرخ - قسمت هفتاد و چهارم

خواب گل سرخ - قسمت هفتاد و چهارم

ویرایش: 1396/10/8
نویسنده: chaampol
صدای خطبه ، مثل صدای زیباترین موسیقی ها به گوشم می رسید.

انگار روح ما را ، درهم
می تنیدند...


انگار روح ما را یکی می کردند...

انگار جادوگری دور در یک
قبیله ی بدوی ، رقص های آیینی
می کرد و آوازهای خاصی می خواند و از خدا می خواست که قدرت ما را با هم دو برابر کند ، تا روح ما در دو بدن جاری شود ، که بر زشتی ها و پلشتی ها فایق آید.

عقد انجام شد...

پیوند صورت گرفت و اکنون ، عاقد ما را زن و شوهر اعلام کرد و من محسن را ، همخون خود دیدم !

هم خون ، هم راه ، هم نفس .

وقتی که عاقد رفت ، ما در آن اتاق زمستانی ، هنوز با لباس های تابستانی ، منتظر وقوع معجزه ی کوچکی بودیم.

مادرم گفت :
خب ، من دیگه میرم.

محسن گفت : اینکه درست نیست !
شام مهمون منید !

گفت : بعد از شام میرم ، فقط منو تا درخونه برسونید.

آن شب ، یکی از بهترین شب های زندگی من بود...

رستوران دنج کوچکی بود.

کباب ، همان کباب همیشگی !
اما ، مادر می خندید...

انگار با تمام وجود از چیزی احساس آرامش می کرد و این برای من ارزشمند بود.

صورت محسن در نور شمع های روی میز می درخشید و انگار ، این روح پیوند خورده به من ، مرا قوی تر می کرد ، و ما حالا انرژی وجودمان رابه هم انتقال میدادیم و او گرما و قدرتش را به من !
چیستایثربی_کانال_رسمی

می دانستم ماشین محسن وارد کوچه ی ما شود ، همه ی سرها از همه ی پنجره ها بیرون می آید !

مادرم گفت : شما نیاید ، من خودم ، کوچه رو میرم ،

بعد به گوشی مانا زنگ می زنم و میگم که رسیدم.

محسن فکر کرد شاید این کار عاقلانه تر است...

مادر ، کوچه را تنها رفت و پشت درختی ناپدید شد.

یک ربع بعد ، گوشی من زنگ خورد و گفت : خونه امنه ، ظاهرا مرتبه.
فقط مینا ، اینجاست.

گفتم : چرا اون ؟

مادرم گفت : میگه ، یه نفر باید از خونه مراقبت می کرد...

خیالتون راحت... به هرحال مینا از گوشت و خون خودمونه.

بقیه هم با وجود اینکه فهمیدن من اومدم ، به روی خودشون نیاوردن.

گفتم : مینا چی ؟
رفتارش مشکوک نیست ؟


گفت : ظاهرا اومده کمک کنه ، گفت هر روز میومده ، خونه رو تمیز می کرده و به گلدونا آب می داده.

گفتم : پس مواظب خودت باش مادر جون و مرسی ، مرسی برای اینکه بودی...

مرسی برای اینکه ، منو به دنیا آوردی...


مرسی که دوستم داشتی...
مرسی برای امشب...

مرسی برای همه ی شب هایی که میان و تو کنارمی ، و مرسی که من همیشه جزیی از توام !....

و اگه روزی بچه ای خدا بهم بده ، همه جزیی از توییم ...که بهمون عشق و فداکاری رو یادگاری دادی....

خداحافظی کردیم...


حالا من بودم و داماد ، که تنها در ماشینش نشسته بود.

گفت : کجا بریم که عروس خانم دوست داشته باشه ؟!

بی معطلی گفتم : کنار آب.
گفت : آب ؟!

__تو این شهر آب از کجا بیارم برات ؟

گفتم :

نمی دونم ، تا صبح رانندگی کن ، تا برسی به یه آب...

پایش را روی گاز گذاشت...

رفت و رفت و رفت.

من در ماشین خوابم رفت.

با هم حرف نزدیم ،

تا از دور ، رنگ آبی ، گویی نوید آب های جاری را می داد.

از خواب پریدم...

گفتم : آب ، برای دل خوبه !
محسن گفت : دلت چشه ؟

گفتم : گرفته ؛ خیلی گرفته !

و دیگر نفهمیدم چه شد...

همانجا روی شانه ی محسن به گریه افتادم.

گفتم : می خوام قول بدی باهام ، مهربون باشی !

حالا ، همیشه !...


منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره خواب گل سرخ - قسمت هفتاد و چهارم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان