

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواب گل سرخ - قسمت شصت و نهم
من داداشمو اونقدر یادم نمیاد.
خاطرات دور...
بچه گیامون بیشتر یادمه.
اما یه چیزی رو یادم نرفته ،
چیزی که اون موقع ، به نظرم خیلی مهم نبود و به پلیسام نگفتم ، ولی الان انگار جلوی چشمامه و مهمه !
محسن ، خیره به من نگاه کرد.
قلبم لحظه ای لرزید.
انگار ، این نگاه را می شناختم...
انگار می دانستم در فکرش چه می گذرد.
با وجود اینکه به او هم ، اعتماد نداشتم ، نمی دانستم او کیست ، و فردا او هم ، چه نقشه ای به پا می کند !
اما آن نگاه ، عاشقانه بود و من انگار قبلا دیده بودمش !
طعم میوه ای را در دهانم حس کردم که قبلا انگار چشیده بودم و دوستش داشتم.
مادرم گفت : چی ؟
اون چی بود که به منم نگفتی ؟
گفتم : اون دنبال یه چیزی می گشت...
کلافه بود.
یادمه قبل از اینکه بره حموم ، همه جای خونه رو گشت ؛ آخرم پیداش نکرد ، یا من فکر کردم پیداش نکرد.
چون با کلافه گی رفت حموم.
مادرم گفت : پسر من ، هیچوقت دنبال هیچی نمی گشت ، حتی پولشم ، گم می شد ، دنبالش نمی گشت...اشتباه فهمیدی!
گفتم : ولی من یادمه ، دنبال یه چیزی می گشت !
مادرم انگار عصبانی شد...
به محسن گفت : ببخشید دستشویی کجاست ؟
محسن ، باید مادرم را از سه پله پایین می برد تا دستشویی را نشانش دهد ، بعد آمد.
خیلی جدی ، روی دسته ی مبل من نشست.
قلبم ، شروع به تندتر زدن کرد...
نمی دانستم چرا ؟
شاید بوی عطرش مرا یاد چیزی انداخت ، یک دفعه رو به من کرد و گفت:
تو به من اطمینان داری ؟
گفتم : |نه ! دیگه به کی میشه اعتماد کرد ؟
رفیقت دشمنت درمیاد و دشمنت ، عاشقت !
دکترت ، جاسوس میشه !
و قهرمان والیبالیست کشور ، دیوانه !
دارم فکر می کنم تو میخوای چی بشی ؟
لابد فردا ، اعتراف می کنی پسر منی !
چه می دونم !
بهت اعتماد ندارم...
لبخندی زد و گفت : ما زمانی دوست بودیم.
گفتم : یه زمانی ، همه ی اینا دوست من بودن.
کو پس ؟!
چرا مثل فیلمای آگاتاکریستی ، همه یه دفعه همدست و دشمن من شدن و تشنه به خونم ؟!
محسن گفت : چون تو پولداری !
تو و مادرت ، الان میلیاردرین !
از وقتی برادرت مرده ، بودید و نمی دونستید !
گفتم : و تو همه ی این اطلاعاتو ، ازکجا داری ؟!..
درمورد اینکه دکتر علوی ، از ایران نرفته ؟
مریم و نازی همدستن و بقیه چیزا؟...
تو اصلا همه ی اینا رو از کجا می دونی ؟!
فقط یه ربع با نازی ، توی بیمارستان ، تنها حرف زدی !
اون که همه ی این اطلاعاتو بهت نگفته ، تو هم بچه نیستی که همه ی حرفاشو باور کنی !
گفت : اون نه ، ولی من یه تیم جاسوسی دارم ، یادت نره !
بچه های خونه ی کارناوال !
همه شون منو دوست دارن ، و اگه اطلاعاتی بخوام ، روش هاشون از من و تو ، خیلی جلوتر و ماهرانه تره !
بچه های این دوره ، توی نت ، خیلی از ما جلوترن.
من مدتی بود، به یه چیزایی شک کرده بودم ، و ازشون کمک گرفتم و باز می گیرم...
چون سر و کله ی نازی ، مریم و شاید هم حامد ، بزودی اینجا پیدا میشه !
برخورد فیزیکی ، یا دخالت پلیس نمیخوام !
بچه های کارناوال ، کافی ان ...
همونا که توی دوره ی سخت ترکن ! یا شاید هنوز ترک نکرده باشن ، ولی رفیقن ...
منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان