فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواب گل سرخ - قسمت شصت و دوم

خواب گل سرخ - قسمت شصت و دوم

ویرایش: 1396/10/8
نویسنده: chaampol
هیچ جا را نمی دیدم.
از کورسوی نوری که از یک پنجره ی دور
می آمد ، سایه ای روی دیوار در رفت و آمد بود.

سرم درد می کرد...
پس همه چیز ، واقعی بود !
درد ، همیشه نشانه ی واقعیت است.

زیرلب نالیدم ، من کجام ؟! اینجا کجاست ؟
کسی جوابی نداد...
شاید صدایم را نشنیدند !

نمی دانستم آنجا ، در آن اتاق تاریک چه می کنم !

آخرین خاطره ای که یادم میامد ، حرف زدن من با مریم بود و بعد صحبت های کوتاهی که بین من و محسن رد و بدل شد و اینکه باید می رفت تا داروهای حامد را پیدا کند.

سایه ای به سمت من آمد !
با صدای بلندتر گفتم : اینجا کجاست ؟

گفت : خونه ی من ! ... صدای محسن بود !

گفتم : خونه ی تو !
برای چی منو آوردی اینجا ؟!
گفت : جای دیگه نداشتم.

گفتم : مادرم !
گفت : به مینا زنگ زدم بیاد پیشش...

با مادر مینا صحبت کردم ، گفتم تو حالت خوب نیست ، موضوع اورژانسیه ، کسی هم نیست از مادرت نگهداری کنه.

گفتم : چرا منو آوردی خونه ت ؟
ببین ! باهات شوخی کردم که گفتم منو بدزد !
من هنوز آمادگی دزدیده شدن ندارم !

گفت : راستش منم آمادگی دزدی ندارم !

دزدی خیلی آدرنالین خونو بالا میبره و خب یه انرژی خیلی شدید در آدم ایجاد میکنه که آدم نمی دونه بعدش ، باهاش چیکار کنه !
تو یکی رو مجبور شدم همینجوری الابختکی بدزدم... تا فعلا ببینم چی میشه !

گفتم : چرا ؟
گفت : در خطری خانمی ، نمی فهمی ؟!

باید یه چیزایی رو بهت بگم ، به یه چیزایی که شک کرده بودم ، ولی این مدت ، عمدی سکوت کرده بودم تا رازها خودشونو لو بدن !
تا بتونم یه دلیل یا سرنخ درست حسابی ، پیدا کنم...


امروز صبح ، تو بیمارستان ، همه چیز تبدیل به یقین شد.

گفتم : منو چه جوری آوردی اینجا ؟!
گفت : تو چاییت ، خواب آور ریختم.
مطمئن باش تو سرت نکوبیدم ، اگه سرت درد می کنه ، چون زیادی خوابیدی.

خب حالا دقیق گوش بده ، ببین چی میگم.
حامد؛ برادرتو می شناخته !

ظاهرا برادر تو ، توی دوران سربازی ، با حامد هم دوره بوده.

مریم امروز بهم گفت. یواشکی !

گفتم : تو با مریم حرف زدی ؟
گفت : من تا همین جا حرف زدم ، تا همین جا که برگشت ، گفت :

شما هر کمکی هم که به حامد بکنین ، جای دوری نمیره. حامدم خیلی به داداش مانا کمک کرده !
داداش مانا افسردگی حاد داشته. تو سربازی ، حامد خیلی از کارارو براش انجام می داده ،
تا اینکه به دلیل عدم تعادل روانی معافش می کنن !


گفتم : خب حالا که چی ؟
برادرمو می شناخته که می شناخته !

گفت : خب نه ، حالا بقیه شو گوش کن !....


اون پرستاری که اونجا بود ، منو کشید کنار و گفت : ببخشید...فضولی نباشه، قصدم خیره... شما نسبتی با این خانواده دارین ؟

گفتم : بله ، دوست خانوادگیشونم و انشالله قراره که من با این مانا خانم که الان دیدید ، ازدواج کنم .

گفت : تو رو خدا ؛ از این مریم دوری کنید !
نذار با نامزدت تنها باشه...

حواست چهار چشمی بهش باشه...کاش همسایه نبودین !

تا نگاه مریمو به نامزدت دیدم ، و اون دختر جوونو ... یه چیزی ، تو دلم هری ریخت پایین!

اون خطرناکه ! شما نمیدونید ، این زن ، خیلی خطرناکه...

__چی؟! خطرناک ؟!...

یخ کردم !...


منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره خواب گل سرخ - قسمت شصت و دوم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان