

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواب گل سرخ - قسمت شصت و دوم
هیچ جا را نمی دیدم.
از کورسوی نوری که از یک پنجره ی دور
می آمد ، سایه ای روی دیوار در رفت و آمد بود.
سرم درد می کرد...
پس همه چیز ، واقعی بود !
درد ، همیشه نشانه ی واقعیت است.
زیرلب نالیدم ، من کجام ؟! اینجا کجاست ؟
کسی جوابی نداد...
شاید صدایم را نشنیدند !
نمی دانستم آنجا ، در آن اتاق تاریک چه می کنم !
آخرین خاطره ای که یادم میامد ، حرف زدن من با مریم بود و بعد صحبت های کوتاهی که بین من و محسن رد و بدل شد و اینکه باید می رفت تا داروهای حامد را پیدا کند.
سایه ای به سمت من آمد !
با صدای بلندتر گفتم : اینجا کجاست ؟
گفت : خونه ی من ! ... صدای محسن بود !
گفتم : خونه ی تو !
برای چی منو آوردی اینجا ؟!
گفت : جای دیگه نداشتم.
گفتم : مادرم !
گفت : به مینا زنگ زدم بیاد پیشش...
با مادر مینا صحبت کردم ، گفتم تو حالت خوب نیست ، موضوع اورژانسیه ، کسی هم نیست از مادرت نگهداری کنه.
گفتم : چرا منو آوردی خونه ت ؟
ببین ! باهات شوخی کردم که گفتم منو بدزد !
من هنوز آمادگی دزدیده شدن ندارم !
گفت : راستش منم آمادگی دزدی ندارم !
دزدی خیلی آدرنالین خونو بالا میبره و خب یه انرژی خیلی شدید در آدم ایجاد میکنه که آدم نمی دونه بعدش ، باهاش چیکار کنه !
تو یکی رو مجبور شدم همینجوری الابختکی بدزدم... تا فعلا ببینم چی میشه !
گفتم : چرا ؟
گفت : در خطری خانمی ، نمی فهمی ؟!
باید یه چیزایی رو بهت بگم ، به یه چیزایی که شک کرده بودم ، ولی این مدت ، عمدی سکوت کرده بودم تا رازها خودشونو لو بدن !
تا بتونم یه دلیل یا سرنخ درست حسابی ، پیدا کنم...
امروز صبح ، تو بیمارستان ، همه چیز تبدیل به یقین شد.
گفتم : منو چه جوری آوردی اینجا ؟!
گفت : تو چاییت ، خواب آور ریختم.
مطمئن باش تو سرت نکوبیدم ، اگه سرت درد می کنه ، چون زیادی خوابیدی.
خب حالا دقیق گوش بده ، ببین چی میگم.
حامد؛ برادرتو می شناخته !
ظاهرا برادر تو ، توی دوران سربازی ، با حامد هم دوره بوده.
مریم امروز بهم گفت. یواشکی !
گفتم : تو با مریم حرف زدی ؟
گفت : من تا همین جا حرف زدم ، تا همین جا که برگشت ، گفت :
شما هر کمکی هم که به حامد بکنین ، جای دوری نمیره. حامدم خیلی به داداش مانا کمک کرده !
داداش مانا افسردگی حاد داشته. تو سربازی ، حامد خیلی از کارارو براش انجام می داده ،
تا اینکه به دلیل عدم تعادل روانی معافش می کنن !
گفتم : خب حالا که چی ؟
برادرمو می شناخته که می شناخته !
گفت : خب نه ، حالا بقیه شو گوش کن !....
اون پرستاری که اونجا بود ، منو کشید کنار و گفت : ببخشید...فضولی نباشه، قصدم خیره... شما نسبتی با این خانواده دارین ؟
گفتم : بله ، دوست خانوادگیشونم و انشالله قراره که من با این مانا خانم که الان دیدید ، ازدواج کنم .
گفت : تو رو خدا ؛ از این مریم دوری کنید !
نذار با نامزدت تنها باشه...
حواست چهار چشمی بهش باشه...کاش همسایه نبودین !
تا نگاه مریمو به نامزدت دیدم ، و اون دختر جوونو ... یه چیزی ، تو دلم هری ریخت پایین!
اون خطرناکه ! شما نمیدونید ، این زن ، خیلی خطرناکه...
__چی؟! خطرناک ؟!...
یخ کردم !...
منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان