

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و نهم
ساعت ها بود که در ماشین بودیم.
یک جا محسن توقف کرد و دو ساندویچ و دو نوشابه گرفت.
من نخوردم... دلم درد می کرد.
سایه هایی از ذهنم می گذشتند تا می خواستم بگیرمشان ، مثل پروانه ، پر می کشیدند.
محسن گفت : یه کم بخواب !
گفتم : وقتی بیدار میشم هیچ خوابی یادم نمیاد !
تو اون مردو خوب می شناسی ، درسته ؟
گفتی والیبالیست بوده ، بعد یه بیماری عجیب تو سفر می گیره ، فلج میشه و بعد میره کما.
از وقتی هم از کما برگشته ، هنوز با مریم ، مراسمی نگرفتن.
فقط صیغه عقدو ، براشون خوندن.
خب چرا ؟
الان که منع شرعی ندارن ؟
چرا اسم مریمو تو شناسنامه ش نیاورده ؟
مگه عاشقش نبوده از بچگیش ؟
محسن گفت : هیچکس نمی دونه ، ولی بعضی وقتا ؛ آدما عوض می شن.
زخم ها ؛ خاطرات ؛ بیماری ها ؛ خیلی وقت ها آدمو عوض می کنه.
مثل اینکه آدم یه دفعه چشمشو باز کنه و ببینه این ؛ اون چیزی نیست که می خواد !
گفتم : تو تا حالا اینطوری شدی ؟
گفت : آره...
من از وقتی تو رو شناختم ، فهمیدم زندگی بدون تو ، اون چیزی نیست که بخوام ادامه بدم !
یا تو یا هیچکس !
قبلش آدم بیخیالی بودم.
اصلا به عشق اعتقاد نداشتم.
گفتم : خب اگه عاشق منی ، کاری کن که منم عشقو به یاد بیارم !
این دکترا که کاری نمی کنن ، هی میگن ، زمان ؛ زمان !
اگه زمان گذشت و یادم نیامد چی ؟
اگه چهل ساله شدم و یادم نیامد ؟!
نه !...
این نوع زندگی ، حق من نیست !
محسن گفت : یادت میارم.
گفتم : کجا میریم ؟
محسن گفت : هیچ جا !
دور خودمون می چرخیم !
گفتم : چرا ! مگه خلیم ؟
منو ببر خونه ت.
گفت : من نمی تونم تو رو بی اجازه ی مادرت ببرم خونه م !
ازدواج، یه آیینی داره بانوی گل !
گفتم : منو بدزد ، نگفتم الان ازدواج کن !
گفت : مانا جان ، من آدم دزدی تو کارم نیست !
تو خانم قابل احترامی هستی ، باید با احترام ، عاشقت بود.
گفتم : ولی من می خوام پیش تو باشم ، اگه نمی تونی منو بدزدی ، باهام عروسی کن !
همین امروز بیا خواستگاری !
پایش را روی ترمز گذاشت...
گفت : چرا ؟
به چشمان وحشی بکرش نگاه کردم و گفتم :
کنارت امنیت دارم ، اگه زنت شم ، مطمئنم یه چیزایی یادم میاد.
گفت : اگه یادت نیومد ؟
اگه ازم متنفر شدی ؟
گفتم : چرا ؟
تو آدم خوبی هستی. با چشمای اصیل اسب وحشی !
چرا ازت متنفر شم ؟
مطمئنم رفتارت خوبه ، من تغییر می خوام. یه زندگی جدید ؛ یه جا دیگه....تو اون خونه ، خاطرات فقط گاهی سرک میکشن و میرن....
کی بهتر از تو ؟
گفت : باید مادرت اجازه بده !
و بعد یه سری آزمایش و کارای دیگه...
گفتم : باشه ، فقط زود !
نمی خوام اون مردو دوباره ببینم.
گفت : نکنه داری از ترس اون ازدواج می کنی ؟
ببین من مراقبتما !
گفتم : نه !...
دلم میخواد تو ، بغلم کنی ، صدای قلبتو بشنوم !
مطمئنم یه چیزایی یادم میاد...
راستش از وقتی به هوش آمدم ؛ تو تنها کسی هستی که با دیدنش ، انگار برق منو می گیره !
این ، حتما یه معنی داره.
کمی به او ، نزدیکتر شدم ، سریع در را باز کرد و بیرون رفت.
گفت : ببخش ؛ یه کم هوا میخوام...
از نجابتش خوشم آمد !
داشت با خودش می جنگید.
گوشی اش زنگ زد.
گفت : بله مریم خانم ؟
حامد ؟! چیشده ؟
کدوم بیمارستانید ؟
منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان