فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و نهم

خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و نهم

ویرایش: 1396/10/8
نویسنده: chaampol
ساعت ها بود که در ماشین بودیم.

یک جا محسن توقف کرد و دو ساندویچ و دو نوشابه گرفت.
من نخوردم... دلم درد می کرد.

سایه هایی از ذهنم می گذشتند تا می خواستم بگیرمشان ، مثل پروانه ، پر می کشیدند.

محسن گفت : یه کم بخواب !

گفتم : وقتی بیدار میشم هیچ خوابی یادم نمیاد !

تو اون مردو خوب می شناسی ، درسته ؟
گفتی والیبالیست بوده ، بعد یه بیماری عجیب تو سفر می گیره ، فلج میشه و بعد میره کما.

از وقتی هم از کما برگشته ، هنوز با مریم ، مراسمی نگرفتن.
فقط صیغه عقدو ، براشون خوندن.
خب چرا ؟

الان که منع شرعی ندارن ؟
چرا اسم مریمو تو شناسنامه ش نیاورده ؟
مگه عاشقش نبوده از بچگیش ؟

محسن گفت : هیچکس نمی دونه ، ولی بعضی وقتا ؛ آدما عوض می شن.

زخم ها ؛ خاطرات ؛ بیماری ها ؛ خیلی وقت ها آدمو عوض می کنه.

مثل اینکه آدم یه دفعه چشمشو باز کنه و ببینه این ؛ اون چیزی نیست که می خواد !

گفتم : تو تا حالا اینطوری شدی ؟

گفت : آره...

من از وقتی تو رو شناختم ، فهمیدم زندگی بدون تو ، اون چیزی نیست که بخوام ادامه بدم !

یا تو یا هیچکس !

قبلش آدم بیخیالی بودم.
اصلا به عشق اعتقاد نداشتم.

گفتم : خب اگه عاشق منی ، کاری کن که منم عشقو به یاد بیارم !

این دکترا که کاری نمی کنن ، هی میگن ، زمان ؛ زمان !

اگه زمان گذشت و یادم نیامد چی ؟
اگه چهل ساله شدم و یادم نیامد ؟!

نه !...
این نوع زندگی ، حق من نیست !

محسن گفت : یادت میارم.

گفتم : کجا میریم ؟

محسن گفت : هیچ جا !
دور خودمون می چرخیم !

گفتم : چرا ! مگه خلیم ؟
منو ببر خونه ت.

گفت : من نمی تونم تو رو بی اجازه ی مادرت ببرم خونه م !
ازدواج، یه آیینی داره بانوی گل !

گفتم : منو بدزد ، نگفتم الان ازدواج کن !

گفت : مانا جان ، من آدم دزدی تو کارم نیست !
تو خانم قابل احترامی هستی ، باید با احترام ، عاشقت بود.

گفتم : ولی من می خوام پیش تو باشم ، اگه نمی تونی منو بدزدی ، باهام عروسی کن !
همین امروز بیا خواستگاری !

پایش را روی ترمز گذاشت...

گفت : چرا ؟

به چشمان وحشی بکرش نگاه کردم و گفتم :
کنارت امنیت دارم ، اگه زنت شم ، مطمئنم یه چیزایی یادم میاد.

گفت : اگه یادت نیومد ؟
اگه ازم متنفر شدی ؟

گفتم : چرا ؟
تو آدم خوبی هستی. با چشمای اصیل اسب وحشی !
چرا ازت متنفر شم ؟
مطمئنم رفتارت خوبه ، من تغییر می خوام. یه زندگی جدید ؛ یه جا دیگه....تو اون خونه ، خاطرات فقط گاهی سرک میکشن و میرن....

کی بهتر از تو ؟

گفت : باید مادرت اجازه بده !
و بعد یه سری آزمایش و کارای دیگه...

گفتم : باشه ، فقط زود !
نمی خوام اون مردو دوباره ببینم.

گفت : نکنه داری از ترس اون ازدواج می کنی ؟
ببین من مراقبتما !

گفتم : نه !...
دلم میخواد تو ، بغلم کنی ، صدای قلبتو بشنوم !
مطمئنم یه چیزایی یادم میاد...

راستش از وقتی به هوش آمدم ؛ تو تنها کسی هستی که با دیدنش ، انگار برق منو می گیره !
این ، حتما یه معنی داره.

کمی به او ، نزدیکتر شدم ، سریع در را باز کرد و بیرون رفت.

گفت : ببخش ؛ یه کم هوا میخوام...

از نجابتش خوشم آمد !
داشت با خودش می جنگید.
گوشی اش زنگ زد.

گفت : بله مریم خانم ؟
حامد ؟! چیشده ؟
کدوم بیمارستانید ؟


منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و نهم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان