

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و هفتم
می دانستم یکی از همین روزها ؛ اتفاقی خواهد افتاد اما نمی دانستم چه اتفاقی.
فقط احساسش کرده بودم.
از شبی که آن جوان ، زیر باران دست مرا پیچاند ، خود را در خانه حبس کرده بودم.
با او راحت نبودم.
می ترسیدم ؟
نمی دانم...
او چیزهایی را در وجود من زنده می کرد که برایم نا آشنا بود ، و ناگهان ، آشنا می شد.
دنیا مال برنده ها نیست ، مال کسانیست که باقی می مانند...
نمی دانم این جمله را کجا شنیده بودم !
ولی حس ادامه دادن را در خودم پیدا نمی کردم.
چیزی این وسط ، گمشده بود.
از همه کناره می گرفتم ، حتی همسایه های پایینی.
من آن مرد ، حامد را نمی شناختم و زنش مریم را...
حس بدی بود که آن ها فکر می کردند همه چیز را درباره ی من می دانند.
مانای قبل از تصادف، با مانای بعد از تصادف فرق کرده بود.
می دانستم که نمی توانم به راحتی از خانه خارج شوم ، سر کار بروم و هر چیز دیگر ...
اما بقیه به ظاهر خوشبخت به نظر می رسیدند.
تا آن روز که مادرم گفت :
حمام نمیری ؟
عصری میان ها.
گفتم : کیا ؟
جواب نداد...
ساعتی بعد آن پسر که اسمش محسن بود ، آمد ،
گفت : بیا بریم تا سر کوچه ، کارت دارم...
چیزی در صدایش بود که نمی توانستم | نه | بگویم.
زیر درخت های کاج بودیم...
گفت : میخوان شوهرت بدن.
میدونی ؟
گفتم : نه !
من که کسی رو دوست ندارم ، اصلا خودمو به زور تحمل می کنم ، چه برسه به یکی دیگه !
گفت : براشون مهم نیست.
نمی تونی کار کنی یا از خونه بیرون بری ،
نمی تونی خرج خونواده تو در بیاری ،
از همه چی می ترسی !
حامد تو رو به یکی از دوستاش نشون داده.
پسره ظاهرا دوست خانوادگیشونه ،
دارن میان برای خواستگاریت.
مادرت هم موافقت کرده.
پسره پولداره ، شرایطتم می دونه.
گفتم : نمی شه که !
من حسی ندارم بهش !
چطوری زنش بشم ؟
گفت : تو به مراقبت احتیاج داری.
اما مراقبت یه عاشق.
گفتم : الان اصلا نمیدونم عشق چیه !
گفت : ولی من می دونم !
من عاشقت بودم ، هستم و خواهم بود ، بانو !
به اونا بگو نه...
با من ازدواج کن !
تا آخر همین هفته ، بعد از اینجا می برمت ،
برای مادرتم یه فکری کردم ،
من کم کم ، همه چیز رو یادت میارم ...
اگرم یادت نیاد ، انقدر عاشقت هستم که تو رو از اول ، عاشق خودم کنم...
ببین من پولدار نیستم.
وقت نکردم دانشگاه برم ،
ولی می دونم که زندگیمو برات می ذارم.
لازم باشه ، منم مثل تو ، بی خاطره می شم ،
اصلا همه چیز رو از اول شروع می کنیم ،
مگه آدم چند بار به دنیا میاد ؟
باد موهایش را روی صورتش ریخت.
گفتم : اگه من هیچوقت دوستت نداشته باشم ، تو هیچوقت خوشبخت نمی شی !
گفت : ببین! آدم وقتی یکی رو دوست داره ، فقط نفس کشیدنش ، براش کافیه.
بشون بگو نه !
میگی ؟
گفتم : که به تو بگم آره ؟!
گفت : مانای من ، آدمی که هر لحظه دوستش داشته باشن ، دیگه حافظه لازم نداره !
من آدم مهمی نیستم ، ولی از اینجا تا ابد، دربست عاشقتم....
و اینو بهت ثابت میکنم.
منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان