فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و ششم - ب

خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و ششم - ب

ویرایش: 1396/10/8
نویسنده: chaampol
گفت : من حتی اگه خودم رو معرفی کنم ، تو می شناسی؟! یا اجازه میدادی؟

گفتم : مهم نیست من بشناسم یا نه ، مهم اینه ادب حکم می کنه اجازه بگیرید!

اسمتو میدونم ، هزار بار گفتن! محسن ، محسن ، محسن...

چه نسبتی با من داشتین ؟
برای چی دنبالم می کنین ؟
برای چی این دروغا رو به من میگن ، که یه نفر اومده تو عالم کما با من یه حرفایی زده ، قرار بوده یه معامله ای با خدا کنم.
این چرت و پرتا چیه ؟!

گفت : کسی این حرفا رو نزده! حتما خواب دیدی!
کسی جز خودت نمی تونسته تو عالم کمای تو باشه.

گفتم : پس لابد دیوونه شدم! یه نفر اینارو تو ذهن من میگه !

گفت : تو مودب بودی !
گفتم : تو چی هستی ؟بابا اصلا چی میخوای ؟
، تو زندگی من چه نقشی داشتی ؟ نکنه ضاربی ؟ آره؟

گفت : قرار بود بری امامزاده دعا کنی و بعد با هم عروسی کنیم. سکوت کردم.خنده ام گرفت.نمیدانم چرا
گفتم: با تو ؟!

گفت : نه ، احتمالا پس با پدرم!
گفتم : من واقعا به تو بله گفتم ؟
گفت: والا من تا جایی که یادم میاد، برای همین به امامزاده رفتی.
گفتم :چرا باید با تو عروسی می کردم؟
اصلا عروسی یعنی چی ؟

نگاهم کرد...
گفت : یعنی تو نمی دونی عروسی یعنی چی ؟!
گفتم : معنی قراردادی لغتنامه رو
نمی گم.دیکشنری هست. می تونم بخونم! عروسی یعنی چی !


ولی آخه تو کی بودی،چه چیزی داشتی که من بخوام عمرم رو براش بذارم ؟!
میگن اسکیت بازی!...

گفت: بله و میگن تو معلم زبانی و دارالترجمه کار می کردی، اما بعد از اینکه از بیهوشی دراومدی، دیگه سر کار نرفتی! هیچ جا نرفتی!

منم دیگه اسکیت نکردم.
فعلا در حال حاضر کارای مهمتری دارم انجام میدم.

گفتم : همه ی کارا مهمن، جز اون عروسی احمقانه که گفتی!

گفت : اصلا من نمیخوام با آدمی که معنی علاقه رو نمیفهمه ، عروسی کنم.
چرا نمیفهمی می خوام کمکت کنم بانو!

گفتم : که چی ؟!
کمکم کنی که چی ؟!

گفت : که دوباره بتونی بخندی ، دوباره معنی چیزا رو بفهمی.

گفتم : من مادرم رو دوست دارم ،پس معنی دوست داشتن رو میفهمم.

گفت :مادرتو، غریزی دوست داری!
تو مریم رو دوست نداری ، حامد رو دوست نداری ، از اون بچه بیزاری ؛ از عسل !
تو از مردم دور و برت ، فرار می کنی...حالت بد میشه.

تو می ترسی ، تو از خونه بیرون نمیای.
تو تا تاریک نشه بیرون نمیای...
تو از ماشین ، از خیابون ، از نگاه مردم...
حتی از لباس قدیمت ، از وسایل قدیمت ، از هر چیزی که برات خاطره داشته باشه می ترسی.
تو تمام کفشها و لباسات رو بخشیدی !

من اومدم فقط کمکت کنم که بتونی زندگی کنی!

تو حافظه ت رو از دست ندادی، معنای خیلی چیزارو از دست دادی!
این دردناک تره.

شاید حتی منم فراموش نکردی،معنای وجود منو تو زندگیت فراموش کردی.

گفتم : حوصله ی فلسفه ندارم.
اومده بودم با خودم خلوت کنم.

گفت : خیلی متنفری !
مانایی که من می شناختم ، قبل از تصادف این نبود !

گفتم : شاید یه بخششو ؛ اون تصادف برد!
شاید قسمت خوب و زنده ی وجودش رو اون ؛ تصادف
کف خیابون له کرد ، تموم شد و رفت.
شاید یه بخش مهم از مانا مرد !

گفت : دستتو ببینم!
گفتم : که چی ؟!

گفت : دستت رو نشونم بده ، کف دستت رو! ببین.من همون خطوط قبلی رو می بینم.
تو تغییر نکردی، تو دچار شوک بعد از حادثه ای!
معنای بعضی از چیزهارو گم کردی...افسرده ای،همین !

به این میگن ، گم کردن معنای کلمات و این طبیعیه.
با دکترت حرف زدم.

تو وقتی میگن عشق ، هیچ چیزی ، هیچ خاطره ای رو عمدا نمی تونی به یاد بیاری یا عمدا نمیخوای به یاد بیاری!
چون تو رو یاد دردی میندازه که شاید ریشه در اون تصادف داره،شایدم در گذشته.

گفتم : تو بیجا کردی با دکترم حرف زدی.من نسبتی باهات ندارم!
این وقت شب اومدی،مزاحم یه خانم شدی ، که چی؟ مثلا معنای کلماتو گم کرده؟ خوب کرده!

زنگ میزنم پلیس بیاد.ببینم تو معنای چی یادت میاد؟
گفت : ببین من نامزد تو بودم ، اینو می دونی ، مطمینم در ناخودآگاهت می دونی، و الانم دیگه نامزدت نیستم! و نخواهم بود.

فقط میخوام معنی کلمات برگرده !
اگه درک مفاهیم برنگرده، نمیتونی زندگی کنی!

اگه آدم ندونه دوست داشتن یعنی چی ،صبر یعنی چی ، تولد یعنی چی ، محبت یعنی چی ، هدیه دادن، هدیه گرفتن ، پس برای چی زنده ست ؟!

باران گرفت.
بارانی اش را درآورد و روی شانه ی من انداخت.

گفت : بیا بریم...
گفتم : بیخود منتظر تشکر نباش ! من همونیم که گفتی، یه قارچ ...که هیچی نمیفهمه!

من معنی اینکارتو محبت نمی دونم ، داری خودتو لوس می کنی و من از آدمای لوس همیشه بدم میومده.

گفت : بیا بریم،دیروقته.
تا دم خونه می رسونمت و خوب گوش کن خانم مانا ! اگه تا قبل از تصادف نامزدت بودم،از بعد از به هوش آمدنت، هیچی نیستم !فقط قسم خوردم تو رو به زندگی عادیت برگردونم و برم.

اینو بدون من خودمو مقصر می دونم،که دو دقیقه دیرتر داد زدم! و تو اون موتور رو ندیدی.

الان، برای منم، گذشته خیلی دوره،ولی زندگی بدون فهم اون،دردناکه!


منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و ششم - ب نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان