

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خواب گل سرخ - قسمت پنجاه و سوم
| هر کاری تو بکنی درسته مانا ! |
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
| تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! |
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان