فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواب گل سرخ - قسمت هشتادم

خواب گل سرخ - قسمت هشتادم

ویرایش: 1397/1/26
نویسنده: chaampol

حامدگفت:
بیا برو بیرون . فرار کن. اگه به من اعتماد نداری، راه باز ، جاده دراز!

من فقط یه نامه از طرف مادرت آورده بودم، گفت نمیخواد تلفنی باشه !
میخواد برات یه چیزایی بنویسه !

معلوم بود که دروغ می‌گفت! دیگر هرگز به او اطمینان نداشتم.

کسی که یکبار بی اجازه ، وارد خانه ی من شود ، برایم تمام است .حتی اگر رییس مملکت باشد!

به طرف در راه افتادم که بیرون بروم از کنارش بی توجه رد شدم. از پشت سر ، شالم را گرفت و کشید... خیلی ناگهانی بود، شوکه شدم!


تابه خودم آمدم ، شالم را در دهانم، ته حلقم کرده بود . راه نفس بسته بود. داشتم بالا میاوردم .


ته شال دستش بود. با شال در حلقم ، خودم را رها کردم و به طرف پنجره شکسته ی بالکن دویدم ...روی طاقچه ایستاده بودم .کسی از آن بالا ، در آن کوچه ی خلوت ، صدای مرا نمیشنید !



اماتنها کاری بود که از دستم بر میامد!
انتهای شال دستش بود. روی طاقچه پرید،کنار من!

سعی کرد بیشتر شال را در حلقم فرو کند.

چشمانم سیاهی رفت، چنگ میزدم، لگد میزدم، گاز میگرفتم! به جایی نمیرسید،
باهم،از روی طاقچه افتادیم
طاقباز کف زمین بودم!پشت سرم درد میکرد.شال از دهانم بیرون افتاده بود.
اما پس این درد کشنده ، از کجا، در تنم میپیچید ؟


سکوت ، مثل جیغ بود و جیغ ، بغض فروخورده ی من در گلو!

صدای حامد از دوردست می آمد، |حالا دختر خوبی باش و بگو برادرت چکو کجا گذاشته ؟|

تمام پولا تو یه چک بی تاریخ بود ، من در جریانم و فقط من و تو می دونیم چک ، همینجاهاست !

درد امانم نمی داد ، پایش را روی قفسه سینه ام،گذاشته بود و فشار می داد.

نمی توانستم حتی فریاد بزنم !

گفتم : من نمی دونم !

گفت : ندونستنت،خیلی برات گرون تموم میشه !

تو که دوست نداری محسن ، با یه دختری که قبلا ، خودشو به یکی دیگه ، تقدیم کرده ، ازدواج کنه ؟

گفتم : ولم کن !
بی خدا ، ولم کن...

گفت : می دونی چیه !
بچه تر که بودیم ، برادر دیوونه ت ، هیچوقت منو به خانواده ش معرفی نکرد ، می گفت تو شری ، شیطونی !

تو مدرسه ، همیشه قهرمان والیبال بودم ، اما خب بچه ها ی مدرسه رو خیلی اذیت می کردم!
بخصوص ترسوها و ضعیفا رو. متنفرم ازشون!

ما دوست بودیم تو دبیرستان ، تو رو از دور ، نشونم می داد ، می گفت خواهرمه، داره از مدرسه ش برمی گرده.

همیشه فکر می کردم تحفه ای هم نیستی زیاد ....

ولی برای اون خونواده ، از سرشونم ، زیاد بودی و هستی !

چیزی که تو وجودت بود ، یه نوع غرور بود ، یه جور شرف ،
هوش...
بخاطر اون شرف ، خودتو نجات بده !

تو که اون پولو نمی خوای ؟
می دونم اهل مادیات نیستی ، بذار مال صاحبای واقعیش باشه.

ناله کردم : از کجا بدونم آخه ؟
ما صمیمی نبودیم ، داداشم ، هیچوقت به من حرفاشو نمی‌زد!

پایش را محکم تر به قفسه ی سینه ام کوفت و گفت :


دفعه ی دیگه ، بهت سیلی می زنم و دفعه ی سوم...

این شیشه که بریدی به دردم می خوره !
انتخاب با تو !

نگاهش شبیه جانور وحشی بود...


محکم در گوشم خواباند ، خون دماغ شدم...
مایع غلیظ چسبناکی ، در سرم وزوز می کرد!

« وحشی ولم کن !»...



لگدی به سینه ام زد.



گفت : فقط یه مهلت دیگه داری ، بعدش کاری می کنم که مجبور می شی بنالی !

می دونم نجابتت چقدر برات مهمه...
چقدر سعی کردی این سال ها هیچ مردی ، جور دیگه ای نگات نکنه ، حتی یه دوست پسرم نداشتی.

خب ، من تصاحبت می کنم !
همینجا ، تو خونه ی خودت !

یا اینکه تو جای پولو به من بگی خوشگل !

مادرتو حسابی سین جیم کردیم...
اون پیرزن ، هیچی نمی دونه.

پسرش براش بته ، فکر می کنه که پسرش هرگز خلافی نکرده ! هرگز هم پولی نداشته، وگرنه به مادرش می‌گفته!

اما تو ، گذشته یادت میاد !
اون مینای ابلهم که هیچی !
هر بلایی سرش بیاد حقشه.

گفتم: مینا !
مینا کجاست ؟

گفت : به تو چه ؟
شاید باماست !

هرچی باشه ، اونم جای پولو نمی دونه !

تو این خونه که زندگی نمی کرده ، ما فرستادیمش تو این خونه ، برای جاسوسی ،
بهش یه قولایی دادیم.

بچه بود ، باور کرد ،

ولی نتونست هیچ غلطی بکنه!
یه خنگ ، همیشه خنگ می مونه...

فکر می کنی واسه ی چی ؛ یه شبه ، دم در خونه تون ظاهر شد ؟!


فکر می کنی اصلا چطوری ، اینجا لیانشامپو شد ؟!

گفتم : صبر کن!

تو ، پولو می خوای ، بذار کفش اسکیت بپوشم ، تمرکز که می گیرم ، خیلی چیزا یادم میاد !

گفت : آهان ، تو خونه ؟!
اسکیت! تو خونه ؟!

گفتم : تو بالکن !

گفت : باشه ، اونوقت اگه یادت نیومد ؟

گفتم : هر بلایی می خوای سرم بیاری ، بیار !

گفت : مگه من خرم باورت کنم زرنگ ؟



منبع: @chista_yasrebi_official - کانال رسمی خانم چیستا یثربی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره خواب گل سرخ - قسمت هشتادم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، کانال تلگرام خانم چیستا یثربی ، رمان خواب گل سرخ ، دانلود رایگان