فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جانِ جدتان حداقل |قشنگ| نرقصید!!

جانِ جدتان حداقل |قشنگ| نرقصید!!

ویرایش: 1397/2/23
نویسنده: chaampol
قافله ای اسیر راهزن ها شدند
سردسته راهزن ها بعد از تاراج و حین میگساری گفت: زنهای قافله باید برقصند وگرنه همه رو گردن میزنم!!!
زنها شروع کردند به رقصیدن.
دزدها که ولشون کردند، مردی افتاد به جان زنش و حالا نزن کی بزن!!
هی با چماق به سر زنش می زد و می گفت: برا رقصیدن مجبور بودی، برا |خوش| رقصیدن که مجبور نبودی!!

حالا داستان بعضی هاست در بعضی جاها، آقایان ما شاید بتونیم قبول کنیم که مجبورید و اختیاری ندارید، ولی دیگر جانِ جدتان حداقل |قشنگ| نرقصید!!


منبع: کانال تلگرام دکتر مرتضی عباد - گنگ خواب دیده
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره جانِ جدتان حداقل |قشنگ| نرقصید!! نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: جانِ جدتان حداقل |قشنگ| نرقصید!! ، اسیر ، اختیار ، خوش رقصیدن ، داستان ، چماق ، راهزن