

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 74
Dorsa_درسا
سرمو تكون دادم.
پشت بهش ايستادم و لباسمو از تنم دراوردم.
بى صدا اشك مى ريختم....
.
.
.
توشك كاراش بودم.
.
.
.
آروم گفتم:
-ساميار؟
-درسا فقط چند دقيقه.
....
به تيله هاى خاكستريش خيره شدم.
نگاهش غم داشت.
غمى كه درد برش چيره شده بود.
...
...
...
ديگه تو اتاق نبود.
رفت.
رو زمين نشستم.
حالا واقعاً گم شدم.
سرگردون...
اشكاى لعنتى ...
AraD_آراد
الان كه خواب پس حركتى نمى تونم بزنم.
مثل شلمان مى مونه لاك پشت.
بلانسبت لاك پشت !! خوابش مثل خرسه.
رفتم رو تخت و سعی کردم بخوابم.
به چند مین نکشید که خوابم برد.
تو خواب احساس می کردم یکی داره در خونه رو از جاش می کنه.
اول فکر کردم دارم خواب می بینم ولی بعد دیدم نه خواب نیست.
به زور لای چشم ها مو باز کردم و از جام بلند شدم و با چشمای نیمه بسته کورمال کورمال خودمو به در رسوندم.
به خاطر تاریکی اتاقم که دیگه هیچ جارو نمی دیدم.
رفتم سمت در خونه که انگشت کوچیک پام خورد به یه چیزى ونفسم برید.
چنان دادی زدم که پرای خودمم ریخت.
با داد به مخاطب پشت در گفتم:
-هوووی کسی که پشت درى انشالله به زمین گرم بخوری.
دردش زیاد بود یه داد دیگه زدم:
-واااای پاااام.
داشتم جون می دادم که صدای اون یارویی که دم در بودو شنیدم که داد زد:
-ببند در گاله رو مگس ها یخ نزنن چرا عین این اورانگوتان تو جنگل ها که دارن درد زایمان رو تحمل می کنن داد می زنی بدبخت.
اروم تر داد بزن احمقِ خر .
انشالله اون انگشت کوچیک دو تا پات محکم بخورن به میز.
از تصور اینکه باز پام بخوره یه جا نفسم رفت.
باز به خاطر ماتیسا داد زدم:
-واااای ماتیسا اميدوارم شپش بگیری مو هاتو از ته بزنی .
اميدوارم از پله ها بیوفتی دو تا پا و دو تا دستات بشکنن نتونی بری دستشویی.
ايزى لايف بگيرم ببندم برات.
اومدم باز ادامه بدم که داد زد:
-خااااک بر سرت یعنی خرنفهم.
اون روزى رو ببينم كه جوش چرکی زیر بغل پر مو یه بنده خدا بترکه تو دهنت.
پهن خر و دو دستی بکنم تو دهنت بعد آبلیمو بعدشم بکنم حلقت برا پایین رفتنش.
اییی خداااا.
حالم بد شد.
لجن نجس واى خاك برسرت دختر.
فلفل نبين چه ريزه بشكن ببين چه تيزه حكايت اينه.
مار نيش بزنه اون زبونتو.Matisa_ماتيسا
دیدم همینجوری پیش بره همسایه ها می ریزن سرمون و شتکمون می کنن.
گفتم:
-یه ذره زبون به دهن بگیر بیا دم در اگه شست پات نمی ره تو چشم مباركت.
_بزار میام الان.
چند دقیقه وایستادم دیدم نخیر این قصد اومدن نداره.
داد زدم:
اى بابا بیا دیگه تا با مشت و لگد نيوفتادم به جون در.
مى شكنم درو ها.
چى كار دارى مى كنى؟
سرپا داری پوشکتو عوض مى كنى؟
زود باش ديگه.
آراد.
آراد.
-اههههه چقدر حرف می زنی نمی خوام بیام اصلاً.
برو خونتون آروم بگير دختر.
مثل ساعت زنگى مى مونى.
زنگ مى زنى ديگه ول كن نيستى.
حوصله ديدن قيافتو ندارم برو كيشته.
- اِاِاِ نمیای نیا به درک می خواستم لازانیا بدم بهت که خودت نمی خوای دیگه.
باشه!
اودافظ.
رفتم سمت واحدم که در واحدش به سرعت باز شد.
برگشتم سمتش که دیدم داره با یه حالت مشکوکی نگاهم می کنه.
دستم و که دید گفت :
-کو پس؟
-مى خوام درست کنم که مثل اینکه گاز خرابه.
شعله اش روشن نمی شه ولی توام که نمی خوری اشکال نداره می زارم تو فر.
رفتم تو خونه و اومدم درو ببندم که گفت:
-من کی گفتم نمی خورم؟
-رفتارت كه اينطور نشون مى ده.
بعد انگار یه چیزى یادش اومده باشه گفت:
_اهاااان بلند شو برو واحد خودت ببینم .
وا اسکل خب داشتم می رفتم دیگه.
یه حالت پکر نگاش کردم و گفتم:
-خاک بر سر خرت کنن داشتم می رفتم دیگه.
بعد یه چپ نگاهش کردم و درو بستم.
که داد زد:
-نگفتم برواحد من که!
چی میگه؟با کی کار داره؟
گفتم :
-خدا شفات مى ده من امید دارم.
-بابا من خر اشتباه کیلید واحد خودمو دادم به تو.
-وا یعنی انقدر خری که کیلید اشتباه دادی بعد واحدم اشتباه رفتی؟
خوبه كه خودت اعتراف مى كنى خرى.
دست زدم براش و گفتم:
-آفرين.
اخماشو كشيد تو هم و گفت:
-بسه ديگه روتو زياد نكن.
.....
ادامه دارد
قسمت قبلی قسمت اول
منبع: https://t.me/MatisaChannel
کلمات کلیدی: رمان آرزوهای محال ماتیسا ، پارت جدید ، کانال تلگرام رمانکده ، رمان عاشقانه ، داستان ، رمانکده ، داستان عاشقانه ، دانلود رایگان ، رمان عشقی ، عشق ، سرگرمی