فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پادشاهی بهرام گور-بخش ششم

پادشاهی بهرام گور-بخش ششم

ویرایش: 1394/10/12
نویسنده: chaampol
بزرگان که شاه را نیافتند ، تصمیم گرفتند که فرستاده‌ای نزد خاقان چین بفرستند تا به هر شکلی که می‌تواند ایران را از ویرانی نجات دهد .نرسی گفت : من خجالت می‌کشم که چنین چیزی از شاه بخواهم . موبدی به نام همای را به نزد شاه توران فرستادند و گفتند هرچه بخواهی می‌دهیم و قصد جنگ نداریم .خاقان شاد شد و به اطرافیان گفت : ما بدون جنگ ایران را به دست آوردیم .پس پاسخ نامه را نوشت که ما در مرو صبر می‌کنیم تا باج ایران برسد . خاقان در مرو سپاه را نگاه داشت و با خیال راحت بدون طلایه و دیده‌بان به شکار و شراب و استراحت می‌پرداخت.از آن‌سو بهرام که کارآگاهانی به همه‌جا فرستاده بود وقتی فهمید که خاقان در مرو است لشکر را به آن‌سو حرکت داد و فهمید که خاقان بی‌خیال و به آسودگی می‌گذراند .شاه شاد شد و سحرگاه به رومیان حمله برد و خاقان به دست خزروان گرفتار شد و سیصد تن از نامداران چین هم اسیر شدند و بسیاری کشته و مجروح گشتند یا فرار کردند.بهرام مدتی در مرو استراحت کرد و سپس عزم بخارا نمود و به آنجا حمله برد و لشکر را تارومار کرد .بزرگان ترک پیام فرستادند : حالا که خاقان را اسیر کردی اگر باج می‌خواهی بگو تا بفرستیم دیگر بیشتر از این خون بی‌گناهان را مریز .بهرام دلش به رحم آمد و قرار شد که خراجی سالیانه به ایران بدهند .سپس شاه فردی به نام شهره را شاه توران کرد .بهرام نامه‌ای به برادرش نوشت و ماجرای جنگ و پیروزیش را بازگفت و نرسی شاد گشت و وقتی ایرانیان باخبر شدند پوزش خواستند .شاه به‌سوی ایران روان شد و به کسانی که پیر بودند و نمی‌توانستند کار کنند کمک کرد و خلاصه تمام غنائم را به این شکل خرج نمود و بقیه را بین لشکر قسمت کرد و سپس به تیسفون رسید .نرسی و دیگران به پیشوازش آمدند و جشنی گرفتند و بعد بهرام به کارداران خود نصایحی کرد و نرسی را حاکم خراسان نمود .سپس بهرام از موبد درباره قیصر پرسید . موبد گفت : او مردی با عقل و شرم است که افلاطون استادش بوده است و حالا نیز از کارش پشیمان است .بهرام گفت : به‌هرحال او از نژاد سلم است و بهمن خود تاج بر سرش نهاد بنابراین من با او به نیکی رفتار می‌کنم و فرستاده او را نزد خود می‌خوانم . فرستاده را بار دادند و بهرام حالش را پرسید و فرستاده شروع به تحسین بهرام نمود و گفت : قیصر درودش را به شاه می‌رساند و گفته است تا هفت چیز از دانایان تو بپرسم .بهرام دستور داد تا موبد موبدان را آوردند و فرستاده سؤالات خود را به این شکل گفت : بیرون و درون و زیروزبر چیست ؟ فراوان چیست ؟ بیکران چیز و خوار چیست ؟موبد گفت : برون آسمان است و اندرونش هواست . بیکران ایزد است . زبر بهشت و زیر دوزخ است . خوار کسی است که به خدا دلیر شود . فراوان هر جا رود به کام اوست و همیشه خرد همراهش است . من این‌قدر میدانم و بیش از آن را خداوند داند و بس .فرستاده قیصر در برابر شاه کرنش کرد و موبد را بسیار ستود و شاه نیز شاد شد و خلعت و گنج به موبدش داد .روز بعد فرستاده قیصر دوباره نزد شاه آمد و موبد به او گفت : ای مرد زیانکارتر چیست و سودمند کیست ؟فرستاده گفت : کسی که داناست تواناتر است و نادان همیشه خوار است .موبد گفت : کمی فکر کن .ولی فرستاده جوابی نداشت .موبد گفت : هرکس که بی‌آزارتر باشد مرگش زیانکارتر است و به مرگ بدان شاد بودن رواست و این سودمند است .فرستاده به شاه و موبدش آفرین گفت و سپس گفت که اگر بخواهی باج‌بگیری ما آماده‌ایم . شاه شاد شد .پس‌ازآن بهرام تصمیم گرفت که قسمت‌هایی از زمین‌ها را به پهلوانان سپاهش بسپارد و نصایحی نیز درزمینهٔ رعایت عدالت کرد .وزیر نزد بهرام رفت و گفت : همه جهان از جنگ و رنج و بیداد در امان است به‌جز هند که از دزدان پرآشوب است و به ایران نیز گاهی دستبرد می‌زنند .بهرام گفت : من مانند فرستادگان به نزد شنگل شاه هند می‌روم و نامه‌ای پر از کین و مهر به او می‌دهم و میگویم یا باج دهد و یا جنگ کنیم و چنین کرد و وقتی به دربار شنگل رسید به بارسالار گفت که از طرف بهرام آمده است . فوراً او را به درگاه بردند و او شنگل را دید که بر تخت نشسته بود و برادرش در زیر تخت ایستاده بود . او را نیز بر کرسی زرین نشاندند و بهرام پیامش را داد .وقتی شنگل پیام بهرام را شنید ، شگفت‌زده شد و گفت : در جنگ شتاب مکنید . کسی که خردمند باشد تقاضای باج از ما نمی‌کند . همه کشور من کوه و دریا و چاه است و از مرز ایران تا دریای چین و تا اینجا همه بزرگان زیردست من هستند . دختر فغفور چین در حرم‌سرای من است و من پسری از او دارم و اینجا پر از پهلوانان است .

منبع: کانال تلگرام داستانهای شاهنامه فردوسی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره پادشاهی بهرام گور-بخش ششم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: پادشاهی بهرام گور ، بخش ششم ، داستانهای شاهنامه ، فردوسی ، شاهنامه فردوسی ، داستان ، داستان کوتاه ، شاه