فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان نیمه گمشده-بخش اول از قسمت هشتم

داستان نیمه گمشده-بخش اول از قسمت هشتم

ویرایش: 1394/10/19
نویسنده: chaampol

از بابا برایتان نگفتم. بابا نگو بگو یک تکه جواهر. از آن طرفدارهای دو آتشه حقوق بشر! اصلا ماااااااه بود. فقط تنها مشکلی که داشت این بود که ماهش بعضی وقت ها مسخره اش را در می آورد ‌می رفت پشت ابر و تا اطلاع‌ ثانوی هم بیرون نمی آمد. آن موقع بود که می فهمیدیم در همیشه رو یک پاشنه نمی چرخد و آن روی سکه را می دیدیم. مثل همین چند ساعت پیش که یک دفعه در اتاقم چهارطاق باز شد و بابا خرناس کشان در چارچوب ظاهر شد و من بار دیگر فهمیدم حتی گاو و گوسفند ها در طویله حریم شخصی شان بیشتر از من است.
بگذریم. در باز شد و بابا در حالی که با دو برگه کوچک خودش را باد می زد آمد داخل. چه جورش بماند ولی انگار بوی گندی که در باشگاه زده بودم به دماغش خورده بود. دست کرد در جیبش و یک بسته پنجاه و چهارتایی آدامس موزی از توش در آورد و همراه آن دو برگه پرت کرد جلویم و فقط گفت «پری» و رفت. همیشه تنبیه هایش جنبه مغزی داشت. یعنی بیشتر مغز را درگیر می کرد. همیشه وقتی گند می زدم یا پایم را بیشتر از گلیمم دراز می کردم می آمد یک چیزی پرت می کرد جلویم و من باید تا ساعت ها و بعضاً روزها به خودم فشار می آوردم که خب یعنی چه و منظورش چیست و وقتی پس از تلاش بی وقفه شبانه روزی موفق به کشف صورت مسئله می شدم تازه موضوع حل کردن آغاز می شد.
از آنجایی که من در کل زندگی در حال گند زدن بودم همان سال های اول قلق روش بابا دستم آمد تا جایی که الان فکر نکرده هم منظورش کاملا برایم روشن بود. من از همان بچگی از موز بدم می آمد. یعنی با خود موز مشکلی نداشتم با اسانسش مشکل داشتم. کیک موزی، بیسکوییت موزی، دسر موزی و... اصلا این ها را که می گذاشتند جلویم انگار حناق گذاشته اند! و حالا بابا پنجاه و چهار عدد آدامس موزی ناقابل ریخته جلویم و با آن دو برگه که ظاهرا بلیط تئاتر بود با زبان بی زبانی می گفت هر پنجاه و چهار آدامس موزی را کوفت می کنی و بعدش برای اینکه در این چهار دیواری افسردگی نگیری و عقب افتاده تر از این نشوی می توانی گورت را گم کنی تئاتر. آن «پری» هم یعنی به جز پری حق نداری با هیچ خر دیگری بروی.
خب یقیناً نمی خوانستم بیخیال تئاتر شوم. بعد از آن همه شکست های پیاپی و طاقت فرسایی که پشت سر گذاشتم واقعا بهش احتیاج داشتم. آن هم درست زمانی که دیگر سامیاری هم وجود نداشت تا در اوج بدبختی و بی کسی بهش فکر کنم و به خود دلداری دهم که اگر هیچ کس آدم حسابم نکرد مهم نیست عوضش سامیار هست. دیگر او هم نبود.‌ یعنی نه که نباشد، بود منتها مثل قبل نبود. خواهر برادر شده بودیم. داداش صدایش می کردم. خودش اینطور خواست که خب حق داشت. با آن شل کن سفت کنی که من سری آخر راه انداختم همین که نزد در گوشم معرفت را در حقم تمام کرد. خیلی ناراحت شد که آن روز نشد بروم سیگار کشیدن مارش را ببینم. من هم که دل رحم، خواستم از دلش در آورم گفتم فردا می آیم که گفت پدرش خانه است و نمی شود. اولش نفهمیدم چه ربطی دارد ولی بعد که فکر کردم با خودم گفتم لابد مارشان دست آموز است. از این تربیت شده هاست و جلوی پدرش سیگار نمی کشد.
قرار شد یک روز دیگر بروم که پدر نباشد و مار روی سیگار کشیدن داشته باشد که زد و ماره مرد و از فردایش ما شدیم خواهر برادر. ربطش را نفهمیدم فقط سامیار گفت مارش مرده شرایطش عوض شده. حتما شرایط روحی اش را می گفت. هیچ وقت فکر نمی کردم به درجه ای از فلاکت برسم که یک مار پیزوری تعیین کننده‌ نوع رابطه ام باشد! من پدربزرگم مرد نرفتم ببینمش، آب از آب تکان نخورد آن وقت به خاطر ندیدن یک مار زِپِرتی باید رابطه ام به فنا رود! نه، آخر این درست است؟؟
خلاصه نشخوار کردن آن زهرمارها یک شبانه روز طول کشید و حالا بعد از این که با فلاکت و بدبختی لاشه هر پنجاه و چهار عدد آدامس را تحویل بابا دادم با پری آمده بودیم تئاتر...
ادامه دارد...


منبع: به قلم خانوم مهرناز
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان نیمه گمشده-بخش اول از قسمت هشتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان نیمه گمشده ، بخش اول از قسمت هشتم ، داستان ، نیمه گمشده ، بخش اول ، قسمت هشتم ، طویله ، پری ، تئاتر