فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دخترک برده -  قسمت 8

دخترک برده - قسمت 8

ویرایش: 1395/6/29
نویسنده: chaampol
به سرعت برگشت: گودرز بود که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود. با دیدن چهره ی وحشتناک گودرز قبل از اینکه بخواهد توضیح بدهد، ناخداگاه و از روی عادت پا به فرار گذاشت، اما با آن پای آسیب دیده جایی نمی توانست برود. در هر صورت، خیلی دیر شده بود، گودرز بلافاصله بازویش را گرفت و با یک حرکت، بدن سبکش را به زمین کوبید و دست دیگرش را به سمت شلاقش که به کمر می بست برد. شلاق را بالا برد، عاصیه که کاری نمی توانست بکند، چشم هایش را بست و بدنش را جمع کرد و منتظر فرود دردناک شلاق ماند.
اما چند لحظه گذشت و خبری از شلاق نشد. چشم هایش را آرام باز کرد و دید همان مرد سفید پوش، مشت گودرز را گرفته و در چشمانش زل زده است. بالاخره گودرز که تحت تاثیر نگاه نافذ آن مرد قرار گرفته بود، دستش را از دست او بیرون کشید و بعد از نگاهی به جمعیتی که دورشان جمع شده بودند، روبه روی مرد جوان ایستاد و از او پرسید: - چیه؟ چی می خوای؟ نمی تونی ببینی؟ خب نگاه نکن! فکر می کنی چون بی دفاعه مظلومه؟ مظلوم منم! منم که گیر همچین جونوری افتادم! جونمو به لبم رسونده! صاحبشم، می زنمش! خیلی مشکل داری می تونی بخریش! - باشه گودرز با شنیدن همین یک کلمه از این رو به آن رو شد. لباس های شلخته اش را جمع و جور کرد و دستی به سر و صورتش کشید و انگار تازه متوجه موقعیتی که در آن قرار گرفته شده بود. - خب... اینجا که نمیشه وسط خیابون... بفرمایید داخل مغازه و مرد را به سمت مغازه اش که چند قدمی آنجا بود راهنمایی کرد و برایش صندلی آورد و به عاصیه گفت مقابل او بایستد. البته این هم از جمله ترفند های فروشندگی او بود. بعد با سرعتی باور نکردنی شروع کرد به تعریف کردن: - اگر نگران انگشترهاتون هستید بهتون پیشنهاد می کنم که این کنیز رو نخرید چون طوری براتون آشپزی خواهد کرد که هیچ انگشت سالمی براتون باقی نخواهد موند. حرف گوش کن، کم حرف و کم غذاست، خیلی دیر خسته میشه. فکر نکنید که خیلی کثیفه، رنگ پوستش نسبت به بقیه کمی تیره تره. و آستینش را به زبان زد و محکم به صورت عاصیه کشید تا سیاهی های روی صورتش کنار رود و پوستش نمایان شود. مرد از جایش بلند شد. گودرز ترسید که مشتری را از دست داده باشد با نگرانی ادامه داد: - البته اگر دختر های سفید تر دوست داشته باشید، همه جوری داریم، شما فقط صبر کنید تا ببینیدشون. - نه، لازم نیست، قیمت نهایی چقدر؟ و دست به کمر برد و کیسه ی سکه هایش را بیرون آورد....ادامه دارد...


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره دخترک برده - قسمت 8 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: دخترک برده ، قسمت 9 ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، رمان عشقی ، سرگرمی