فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دخترک برده -  قسمت 2

دخترک برده - قسمت 2

ویرایش: 1395/6/30
نویسنده: chaampol
... گودرز هم که خسته شده بود روی زمین نشست، به دیوار تکیه داد و نفس نفس زنان گفت: - آخه من با تو چیکار کنم دختر... نه حاضری درست مثل بقیه ی دخترا بمونی، نه حاضری بفروشمت به یه بدبخت بی خبر. آخه چیکار کنم... هزار بار هم قول دادی دیگه فرار نکنی از دستم … بعد نفس عمیقی کشید و انگشتش را به نشانه ی تهدید جلو آورد: - ببین، اگه یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه سعی کنی که فرار کنی، عاصیه ... خودت بگو چیکارت کنم... - آزادم می کنید؟ - نه … کور خوندی… اونقدر به باد کتک می گیرمت که بمیری! فهمیدی؟ اگه قرار باشه از دست من در بری و جیب من خالی بمونه، ترجیح می دم مرده باشی.فهمیدی؟؟ - آره... آره ، هر چی شما بگید. - آه، اردلان مگر دستم بهت نرسه، این جونور چی بود انداختی به جون من؟ آخ، آی ... قلبم ، وای ... سر گودرز به کناری افتاد و حرفش نا تمام ماند. عاصیه هم بی درنگ کلید را که از مشت بی جان پیر مرد بیرون افتاده بود برداشت و سراغ در رفت اما قبل از اینکه وقت کند در را باز کند، دست گودرز بازویش را گرفت. - می بینی؟ یه ذره هم روی حرفت نیستی؟ الان حقت هست که به باد کتک بگیرمت؟ ها؟ تو آدم نمیشی دختر؟! کلیدو بده من!!! از روی زمین بلند شد و خودش را تکاند. کلید را از دست عاصیه که تازه فهمیده بود عجب امتحانی را خراب کرده قاپید و در را باز کرد. قبل از بیرون رفتن برگشت و صورت نخراشیده اش را نزدیک صورت عاصیه برد و گفت: - اما من آدمت می کنم. یه بار دیگه فرار کن و ببین چه بلایی سرت میارم! در طول این لحظات عاصیه نفس خود را حبس کرده بود تا بوی گند دهان گودرز با آن دندان های زرد و سیاهش خفه اش نکند و با اینکه درست نفهمید چه گفته اما از روی عادت سرش را به نشانه ی فرمانبرداری پایین انداخت. - بیا، این سینی غذا ها رو ببر بالا برای دخترا. گودرز بعد از بالارفتن از پله ها و رسیدن به آشپزخانه این دستور را به عاصیه داد. عاصیه با اینکه حوصله ی این کار را نداشت اما برای اینکه روی اعصاب برده فروش پیر نرود به سرعت دست به کار شد و سینی غذا را از روی طاقچه برداشت و بالا برد. سینی به دست وارد اتاق کنیز ها شد. اسم گودرز برده فروش به خاطر همین دختر های ترگل ورگل در تمام شهر های هفتگانه ی مدائن پیچیده بود. حتی درباریان اردلان، شاه پارتی ایران از او چند بار خرید کرده بودند. اما عاصیه رقت انگیز تر از این موجودات سراغ نداشت. وقتی وارد شد دختری که اسمش یادش نبود مثل همیشه رو به روی آیینه با صورت خودش ور می رفت تا موقع خرید بتواند خوب برای مشتری ها عشوه بیاید. بقیه ی دختر ها هم گوشه ی اتاق با هم سر اینکه چه چیزی برای شادابی پوست بهتر است بحث می کردند. با ورود عاصیه،بدون اینکه آن دختر به خود زحمت دهد، از داخل همان آیینه گفت: - بذارش همونجا ... لازم نیست اون پاهای کثیفت رو بذاری توی اتاق ما. عاصیه نگاهی به پاهای سیاهش انداخت، اما باز هم قیافه ی آن دختر حال بهم زن تر بود. حوصله ی دعوا نداشت و تازه از دست گودرز خلاص شده بود، پس سینی را همانجا گذاشت و از اتاق خارج شد....ادامه دارد...

منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره دخترک برده - قسمت 2 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: دخترک برده ، قسمت 2 ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، رمان عشقی ، سرگرمی