فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تنها عشق زندگیم-قسمت ششم

تنها عشق زندگیم-قسمت ششم

ویرایش: 1395/9/5
نویسنده: chaampol
روي
تابلو هیچی نوشته نشده بود
اما من داشتم بهش نگاه می کردم!نمی دونم چرا اینطوري شده بودم.نمیدونستم الان باید چی کار کنم!با خودم فکر کردم که
اگه اون تو این ردیف و نزدیک من ننشسته بود،چی کار می کردم؟یه آن یادم افتاد که داشتم با ژاله حرف می زدم!سرمو
بر گردوندم طرف ژاله.می خواستم خیلی عادي ،بقیه ي صحبتم رو ادامه بدم.زود یه جمله به ژاله گفتم اما جوابی که ازش شنیدم ،شوکه ام کرد!ژاله داشت بهم می گفت که دو تا صندلی اون ور تر از من نشسته!تازه فهمیدم چه سوال احمقانه اي
ازش کرده بودم!خیلی راحت دستم رو براش رو کرده بودم و تمام افکاري رو که حتی خودمم دلم نمیخواست براي بار دوم
تو مغزم تکرار بشه،به ژاله بروز داده بودم!خوشبختانه ژاله خانم تر از اونی بود که به روم بیاره،اما خیلی از خودم بدم
اومد که تا این حد ساده لوحانه عمل کردم!ولی زیاد دیر نشده بود.بهتر دیدم که سکوت کنم چون در شرایطی بودم که ممکن
!بود هر جمله اي که گم،احمقانه تر از جمله ي قبل باشه
شکر خدا بازم ورود استاد،جو رو به نفع من عوض کرد.تا اون موقع یادم نمیاد که هیچ وقت اینقدر از اومدن معلم سر
کلاس خوشحال شده باشم!زود کلاسورم رو وا کردم و خودکارم رو از تو کیفم در آوردم و آماده ي نوشتن شدم،اما مگه
حواسی برام مونده بود؟!هر چی سعی میکردم که ذهنم رو متمرکز کنم،نمی تونستم .فقط سوال که تو فکرم ایجاد
شد!سوال پشت سوال!جلو چشمام،رو تابلو ،فقط علامممت سوال می دیدم!براي چی اون اینجا کنار من نشست؟یعنی به خاطر
من اومده؟کلاس قبلی چی؟شاید به خاطر ژاله س؟شاید به خاطر اینکه این ردیف خلوت تر بوده؟یعنی ممکنه بین این همه
دختر خوشگل،از من خوشش اومده باشه؟یعنی من از همه ي دخترا خوشگل ترم؟
یه دفعه ژاله آروم با آرنج زد تو پهلوم!برگشتم و نگاهش کردم که با چشماش،به کلاسورم اشاره کرد!جرات اینکه سرمو
برگردونم و رو کالسور رو نگاه کنم نداشتم!می ترسیدم چیزایی رو روش نوشته باشم که با خوندنش همین جا از حال
« برم!اما خوشبختانه تو کلاسورم هیچ جمله اي نبود،فقط یه صفحه پر از علامت سوال بود
ساعت یه خرده از دوازده گذشته بود که کلاس تموم شد و همه راه افتادیم طرف غذاخوري دانشگاه.براي اولین بار بود »
که میخواستم تو غذاخوري دانشگاه غذا بخورم.کلا محیط دانشگاه با دبیرستان خیلی فرق داشت.دختر و پسر،با آزادي با هم
حرف می زدن؛قدم می زدن؛دو تا دو تا یا اکیپی این ور و اون ور می نشستن و می گفتن و می خندیدن!خالصه واقعا برام
!مثل یه رویا بود
با ژاله رفتیم تو غذاخوري که یه سالن خیلی خیلی بزرگ بود که توش میز هاي ناهار خوري چیده بودن.دو تایی رفتیم و
ژتون گرفتیم و رفتیم جلوي قسمتی که باید از اونجا غذا می گرفتیم.یکی یه سینه ورداشتیم و از یه جا ماست و نون و
نوشابه گرفتیم و کمی جلوتر یکی یه بشقاب برنج با دو تا سیخ کباب کوبیده و دو تا دونه گوجه بهمون دادن و با ژاله رفتیم
طرف میر هاي ناهار خوري.ژاله داشت دنبال جاي خالی میگشت.منم همین طور وانمود می کردم اما راستش تو تموم
سالن چشم می نداختم تا ببینم اون پسره کجا نشسته!تو همین موقع از یه گوشه ي سالن اسم خودم رو شنیدم .دو تایی به
طرف صدا برگشتیم.مهناز و گیتا بودن.راه افتادیم طرفشون.دو تا صندلی برامون نگه داشته بودن.ازشون تشکر کردیم و
.نشستیم
مهناز پس دوست پسرت کو؟
فقط بهش نگاه کردم . دو تایی زدن زیر خنده که مهناز گفت »
آقاي زورو رو میگم!فقط یه نقاب کم داره و یه شمشیر!اونوقت عین زورو می شه


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره تنها عشق زندگیم-قسمت ششم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: پستچی ، کانال تلگرام پستچی ، تنها عشق زندگیم ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت ششم