فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تنها عشق زندگیم-قسمت هشتم

تنها عشق زندگیم-قسمت هشتم

ویرایش: 1395/9/5
نویسنده: chaampol
دستشو کشیدم و با خودم بردم.یه خرده که جلوتر رفتیم،صداي دست زدن و خوندن شنیدیم!انگار یه عده داشتن آواز می خوندن رفتیم اون طرف از دور یه عده دختر و پسر رو دیدیم که دور هم جمع شدن و دارن آواز می خونن و دست می
زنن برامون خیلی جالب بود.ناخودآگاه رفتیم طرفشون.تا رسیدیم مهناز و گیتا رو هم دیدیم.مهناز که واقعا داشت از ثانیه ثانیه ي زندگی اش لذت می برد تا ما رو دید گفت
دیدین بهتون گفتم اینجا چیزاي خوبتري م پیدا میشه
چند تا از بچه ها اون وسط معرکه گرفته بودن.یه گرام تپاز رو گذاشته بودن وسطشون
و دورش جمع شده بودن و دست می زدن و آواز می خوندن ناخودآگاه ما هم به شوق اومدیم یه جو خیلی خوبی به وجود
اومده بود همونطور که بچه ها یه دایره درست کرده بودن و ماهام یه گوشه ش واستاده بودیم،چشمم افتاد به چشم یه پسري
که روبروم واستاده بود و داشت منو نگاه می کرد نمی دونم چرا بیخودي بهش خندیدم زود خودمو جمع و جور کردم و
شروع کردم بچه هاي دیگه رو نگاه کردن اما پسره از اون طرف دایره ي بچه ها رو دور زد و اومد کنار من و تا رسید با خنده گفت
سلام اسم من ابی یه،اسم شما چیه؟
سلام،منم دریا هستم
خوشبختم،سال اولی هستین؟
بله.شما چی؟
سوم،سال سومم،از موزیک خوشتون میاد؟
خیلی!ولی انگار الان کلاسمون شروع میشه
بیاین این شماره تلفنه منه ،هر وقت حوصله داشتین یه زنگ به من بزنین
رو یه تیکه کاغذ شماره تلفن و اسم و فامیلش رو نوشت و داد به من.منم خیلی راحت ازش گرفتم و خداحافظی کردم و
راه افتادم طرف کلاسم بدون اینکه به ژاله یا بقیه چیزي بگم!نمی دونم چرا اینطوري شده بودم!شاید تحت تاثیر جو دانشگاه
بود شاید احساس می کردم که بزرگ شدم شایدم فقط هول شده بودم!تو این فکرا بودم که ژاله بازوم رو گرفت
کجا میري؟
.کلاس
چرا بی خبر؟چطور منو صدا نکردي؟
نمیدونم ژاله اصلا انگار منگم
اون چی بود پسره بهت داد؟ -
کاغذ شماره تلفن هنوز تو دستم بود
.شماره تلفنش رو بهم داد
یه چیزي بهت بگم ناراحت نمیشی؟
نه بگو
کارات یه جور عجیبیه!تو رفتارت تضاد هست
چطور؟
وقتی مهناز اینا در مورد پسرا حرف می زنن ناراحت می شی،اما خودت خیلی راحت از یه پسري که نمی شناسیش
شماره تلفن می گیري
ادامه دارد...


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره تنها عشق زندگیم-قسمت هشتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: پستچی ، کانال تلگرام پستچی ، تنها عشق زندگیم ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت هشتم