فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تنها عشق زندگیم-قسمت شصت و سوم

تنها عشق زندگیم-قسمت شصت و سوم

ویرایش: 1395/9/28
نویسنده: chaampol
از پله ها دارم می آم پایین ! بازم دنبالمه!تند تر می رم ! می رسه بهم ! می رم طرف خیابون ! از پشت بازوم رو می گیره ! بر می گردم که یه سیلی بهش بزنم ! فریبرز نیس
یه دختر بیست و هفت ساله س
خانم ! حال تون خوبه ؟
نگاهش می کنم ! نمی فهمم چی میگه . نمی شناسمش |
حالتون خوبه خانم ؟
شما کی هستین ؟
می خواین بریم یه جا بشینیم ؟
شما کی هستین ؟
شاید گذشته ي شما
تو چشماش نگاه کردم . انگار خودمم !موهاي طلایی خوش رنگ که از زیر روسریش معلومه ! چشماي عسلی قشنگ ! |
اندام متناسب حتی از زیر روپوش
نه! اینکه موهاش سیاهه ! چشماشم سیاهه
شما رو نمی شناسم
اگه بگم کی هستم ، زود نمی ذارین و برین ؟
کی هستین
خبرنگار
خیلی به موقع س
جدي گفتین یا مسخره م کردین ؟
نمی دونم . حالا چی می خواین ؟ می خواین زندگیمو چاپ کنین تو مجله ها تا عبرت سایرین بشه ؟
شاید اولش یه همچین فکري داشتم اما الان دیگه نه ! الان دیگه مصاحبه در کار نیس
چرا؟
نگران تونم
من که نسبتی با شما ندارم که نگرانم باشین! در ضمن کار شما طوریه که هر روز شاید با صد تا مورد مثل من سر و کار داشته باشین
آدم حتما باید نسبتی با کسی داشته باشه تا نگرانش باشه ؟ تازه گاهی وقتا غریبه ها بیشتر از خودي ها براي آدم نگران می شن
بهش لبخند زدم ! شاید اینم یه خوابه
تو یه ساندویچ فروشی ، همون نزدیکی ها نشستیم . اسمش ثریاس! خبرنگاره . سی سالشه . دو تا نوشابه جلومونه و
دارم آروم آروم ازش می خورم . یه خرده حالم بهتر شده . ثریا ازم می پرسه بهترم یا نه ؟ بهش می گم بهترم و ازش
تشکر می کنم . از تو کیفش یه کارت در می آره و می ده بهم . یه خرده از کارش و زندگیش برام می گه بعدش دوتایی از
جامون بلند می شیم . ازش به خاطر لطفش تشکر می کنم و بهش قول می دم که حتما بهش زنگ بزنم . می گه هر جوري بتونه بهم کمک می کنه . ازش خداحافظی می کنم و از هم جدا می شیم
جلو اولین تاکسی رو می گیرم و سوار می شم و بهش می گم می رم پاسداران. می خواد باهام قیمت رو طی کنه که یه
پونصد تومنی بهش می دم . می گیره و حرکت می کنه
درختا ، آدما ، مغازه ها ، همه مثل برق از جلو چشمم رد می شن ! یعنی من ازشون رد می شم ! مثل گذشت زمان می مونه !مثل یه فیلم ! فیلمی که گذاشتی تو ویدئو و داري با تصویر برش می گردونی عقب !
صحنه ها یکی یکی ، خیلی تند از جلو چشمم رد می شن ولی با دیدن هر تصویر یه خاطره تو ذهنم زنده می شه ! ده تا خاطره ، صد تا خاطره ، هزار تا خاطره ! خاطرات تلخ و شیرین
یه دفعه فیلم یه جایی وا می ایسته ! چشمامو می بندم و تو ذهنم بهش نگاه می کنم . کجاي زندگیمه ؟! چقدر این نوار برگشت عقب؟! چقدر من برگشتم به گذشته ؟
ساعت هشت صبحه . با فریبرز جلوي دانشگاه قرار گذاشتم. تند تند کارام رو کردم و صبحونه نخورده راه افتادم . صداي مامانم رو شنیدم که سرم داد می زنه که مریض می شی دختر! بقیه ي حرفاشو نشنیدم و در خونه رو بستم و اومدم تو خیابون . تند تند ، به حالت دوئیدن راه افتادم طرف ایستگاه اتوبوس . مامانم راست می گفت ، خیلی لاغر شده بودم ! یعنی هم باید به درس خودم می رسیدم و هم به درس فریبرز . هر روز صبح م که یک ساعت و نیم زود تر می رفتم دانشگاه که با فریبرز کار کنم . اون طفلکی سعی خودشرو می کرد اما پایه ش خیلی ضعیف بود ، مخصوصا تو ریاضیات ! باید هر چیزي رو از اول شروع می کردم . یه وقتا که خسته می شدم خودش خجالت می کشید
آروم آروم جلو می رفتم و اونم کم کم پیشرفت می کرد . امروز باید نتیجه کار و تالش مونو می گرفتیم ! امروز دانشگاه جواب ها رو زده بود
دل تو دلم نبود ! نه براي خودم . خودم که تمام درس هام عالی بود . می شد گفت که تقریبا شاگرد اول کلاس بودم ! دلم براي فریبرز شور می زد. اگه قبول نمی شد خیلی چیزا توش از بین می رفت همونجور که راه می رفتم تو دلم براش نذر کردم . نذر کردم که اگه قبول بشه اندازه ي صد تومن ارزن و دونه می خرم براي کفتراي امام رضا
سوار اتوبوس شدم ونیم ساعت بعد رسیدم سر چهاراه پهلوي و پیاده شدم و خودمو رسوندم دم در دانشگاه ، از دور دیدمش که جلو در واستاده بود و داره طرف منو تو پیاده...



منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره تنها عشق زندگیم-قسمت شصت و سوم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: پستچی ، کانال تلگرام پستچی ، تنها عشق زندگیم ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت شصت و سوم