فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کیومرث - قسمت اول

کیومرث - قسمت اول

ویرایش: 1395/10/3
نویسنده: chaampol
اسم من کیومرث است متولد سال 1359 ساکن ایلام یکی از شهرهای غرب کشور از زمانی که چشم به این جهان کشودم با جنگ و اوارگی روبرو بودم سالهایی که با اوارگی و دربدری سپری شد و هنوزبا گذشت سالها کابوس تلخ ان دوران رهاییم نمی کند.وشبی نیست که حوادث تلخ ان سالها مثل فیلم جلوی چشم هایم نباشددورانی که باعث شد من بهترین دوستان ونزدیکانم را از دست بدهم.دیدن ان اتفاقات وسختی باعث شد که عزم خودم را جزم کنم و مشکلات زندگی را به زانو در بیارم تصمیم گرفتم که با سعی وتلاش انسان موفقی بشم و زندگی خوبی را برای خودم بسازم یکی از برنامه هایم درس بود
بخاطر همین از همون سالهای ابتدایی با جدیت درس می خواندم و هر سال با بهترین نمرات قبول می شدم.

◼️علاوه بر درس کار هم می کردم که به خانواده ام کمک کرده باشم ویژگی های شخصیتی من باعث شده بود که محبوب دوست واشنا شوم و همیشه در هر اجتماعی از من به عنوان یک جوان موفق یاد شود.از همون زمان کودکی مثل بیشتر کردها از قد و قامت خوبی برخوردار بودم و از زیبایی هم بهره ای برده بودم وخیلی هم حاضر جواب وشوخ طبع بودم موارد فوق باعث شده بود که خیلی مورد توجه واقع شوم اما من که در سرم هدفهای بزرگی داشتم سعی می کردم که درگیر مسائلی که جوانهای هم سن وسالم با اون دست به گریبان بودن نشوم هر سال از سال قبل بیشتر تلاش می کردم.وسال به سال با نمرات خوبی قبول می شدم تا اینکه دوران دبیرستان را تمام کردم و خودم را اماده ورود به دانشگاه کردم .
◼️ شب و روز درس می خوندم تا به هدفم که قبولی در رشته کامپیوتر بود دست پیدا کنم. از همه چی و همه کس بریده بودم و فقط به درس چسپیده بودم حتی با دوستانم هم رفت و امدم را کم کرده بودم فقط بایکی از دوستانم ارتباط نزدیکی داشتم مهرداد را از اول دبیرستان می شناختم .اشنایی من اون از روزی شروع شد که اون تصادف کرد. و هنگامی که در بیمارستان خون نیاز داشت من چند واحد خون اهدا کردم .که خیلی فوری بود وبهش خیلی کمک کرد. واین حادثه جرقه ای بود برای دوستی من و مهرداد.

◼️مهرداد از یک خانواده ثروتمند بود وهیچ کمبودی نداشت اوایل زیاد مایل به دوستی با اون نبودم ولی اون اصرار عجیبی به دوستی با من داشت.پسر فوق العاده متواضعی بود ومثل خودم بسیار شوخ طبع بارها من و برای نهار یا شام دعوت کرد ولی بنا به دلایلی قبول نمی کردم خلاصه کنم مهرداد علیرغم اینکه زیاد اهل درس خواندن نبود ولی برای اینکه دانشگاه بین من اون جدایی نندازه مجبور شد تلاش بیشتری کنه تا شاید با قبولی در دانشگاه باز باهم باشیم من هم که اینطور دیدم با اینکه سرم شلوغ بود به اون کمک می کردم به علت هدفی که داشتم زیاد اهل رفیق بازی و ارتباط با جنس مخالف نبودم وسعی می کردم که این مسایل من از هدفم منصرف نکنه یک روز که از کتاب خانه برمی گشتم یک ماشین خارجی جلوی پایم توقف کرد ومرد جاافتاده محترمی پیاده شد وبه من سلام کرد وقتی متوجه شد من اون و نشناختم خودش و معرفی کرد. اون پدر مهرداد بود بعد احوال پرسی از من به خاطر کمکی که هنگام تصادف مهرداد کرده بودم تشکر کرد.و از من برای شام دعوت کرد.
◼️ با اینکه تمایلی نداشتم اما خلاف ادب دیدم که دعوتش و رد کنم.اون روز نمی دانستم که قبول این دعوت مسیرزندگی من و عوض می کنه...

این داستان ادامه دارد ......


منبع: کانال تلگرام روانشناسی زندگی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره کیومرث - قسمت اول نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: روانشناسی زندگی ، کانال روانشناسی زندگی ، کیومرث ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت اول ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته