فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کیومرث - قسمت نهم

کیومرث - قسمت نهم

ویرایش: 1395/10/4
نویسنده: chaampol
🔵فکر نابودی اون به من ارامش می داد جالب این بود با تمام افکاری مخربی که نسبت به نسرین داشتم یه جورایی دلم واسه اون تنگ می شد از رفتن به کافی شاپ بگیرتانگه داشتن یادگاری های اون .نزدیک یک سال از رفتن نسرین گذشته بود. من به کلی باخانواده اونها قطع رابطه کرده بودم.همیشه هم سعی می کردم که با مهرداد روبرو نشم با اینکه خیلی دلم واسه مهرداد تنگ شده بود اما اون و خانواده اش را شریک جرم نسرین می دونستم هر چند اون زمان هم که این اتفاق افتاد پدر مهرداد اصرار داشت که من سوئد و مدتی زندگی کنم . اون می خواست که من مواظب نسرین باشم . فکر می کردم بعد مدتی اون خسته میشه و بر می گرده. اما من قبول نکردم چون فکر می کردم با قبول شرایط نسرین غرور و شخصیتم خرد میشه .

🔵کاش اون موقع بیشتر فکر می کردم شاید هم اگه قبول می کردم می تونستم بعد مدتی نسرین و راضی به برگشتن کنم ولی اینکار و نکردم و اون و ترک کردم
کاری که بعدا فهمیدم بزرگترین اشتباه زندگی من بود تا اینکه یک روز گوشی موبایلم زنگ خورد شماره خارج کشور بود با دیدن شماره ضربان قلبم تند تند می زد فکر کردم نسرینه خیلی دوست داشتم صدای اون و بشنوم ولی باز غرور لعنتی نگذاشت که جواب بدم گوشی چند بار دیگه زنگ خورد ولی باز جواب ندادم
🔵 یه حسی می گفت که روز تسویه حساب رسیده .توی ذهنم هزار فکر جور واجور گذشت چند روز که گذشت مادر نسرین تماس گرفت ولی باز به اون جواب ندم وقتی هم به خونه اومدم مادرم گفت که مادر نسرین می خواد تو را ببینه ولی من جواب دادم که کاری با اونها ندارم و دیگه هم حق ندارند خونه ما بیایند.یکی دوبار دیگه هم مادر نسرین خونه ما اومد و خواست با من حرف بزنه ولی من از اطاقم بیرون نیومدم. اما اون ول کن نبود و باز میومد می گفت که باید با من حرف بزنه . اون گفت که نسرین به کمک تو احتیاج داره و باید بهش کمک کنی ولی من با بی رحمی جوابش و دادم و گفتم زندگی نسرین به من ارتباطی نداره .
🔵 دیگه نمی خوام اسم اون و بیارم .مادرش به گریه افتاد وشروع کرد به التماس .می گفت نسرین حالش خیلی بده و تنها کسی که می تونه کمکش کنه من هستم و من در کمال بی رحمی گفتم که خیلی خوشحالم که نسرین بدبخت شده و خدا داره تقاص من و از اون می گیره.
🔵با گفتن این حرف مادر نسرین شکست . ساکت شد مادرم که این وضع و دید به من نزدیک شد و یک سیلی توی گوش من خواباند وگفت که دیگه پسری به اسم من نداره و شیرش و حرامم کرده.بهم گفت حق ندارم دیگه پام و توی این خونه بذارم . منم بی خیال گفتم باشه میرم و رفتم. از خونه زدم بیرون مدام فکر می کردم که این کاری که می کنم درسته یا نه .منظور مادر نسرین چی بود که حال اون خرابه می خواستم برگردم واز مادر نسرین سوال کنم ولی باز همون
🔵غرور لعنتی نگذاشت.رفتم یه گوشه ای از شهر و یک خونه اجاره کردم.فکر می کردم اینجوری راحت تر هستم و میتونم اونجور که دوست دارم زندگی کنم.ادرس خونه ام را به هیچکی ندادم فقط گاهی به خواهر کوچکم زنگ می زدم و حال پدر و مادرم را می پرسیدم. فهمیدم که پدر و مادرم خیلی از دست من ناراحت هستند گاهی به خودم لعنت می فرستادم که فرزند خوبی برای انها نبودم.قرار بود عصای دست انها باشم نه اینکه باعث دردسر انها بشم .وباز خودم را گول زدم که بعد از انتقام از نسرین می رم و گذشته را جبران می کنم . من به مادرم خیلی علاقه داشتم ولی این کینه لعنتی باعث شده بود که اون و از خودم برنجانم.افسوس که فراموش کرده بودم که عمر خیلی کوتاه است و زندگی خیلی بی رحم . شاید دیگه مجالی واسه جبران نباشه.توی یک بیراهه گام گذاشته بودم که اخرش نیستی و نابودی بود.دوماهی می شد از خونه زده بودم بیرون .که یک روز باز گوشی زنگ خورد شماره خارج کشور .
🔵باز جواب ندادم احساس می کردم اگه با نسرین حرف بزنم باز فریب می خورم بعد چند روز تماس گرفتن . یک روز یک اس ام اس برای من اومد تازه فهمیدم که عمه نسرینه از من خواهش کرد که جواب بدم می گفت که کار فوری بامن داره و باید حتما با من حرف بزنه .گوشی را جواب دادم .عمه نسرین شروع کرد به حرف زدن از من خواست که نسرین را ببخشم جواب دادم که من اون و فراموش کردم و دیگه شخصی به اسم نسرین توی زندگی من نیست درحالی که می دونست دروغ می گم. بهم گفت که نسرین حالش خیلی خرابه وقبل از اینکه دیر بشه بهتره بیای دنبالش...
📢این داستان ادامه دارد...


منبع: کانال تلگرام روانشناسی زندگی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره کیومرث - قسمت نهم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: روانشناسی زندگی ، کانال روانشناسی زندگی ، کیومرث ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت نهم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته