

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
◼️اونجا بود که با نسرین روبرو شدم خدای من اون با چوب دستی راه میرفت مهسا گفت این نتیجه عشق توست نسرین با دیدن من به گریه افتاد و از من خواست که اون و ببخشم در دلم وسعت قلب او را تحسین می کردم . با این همه بدبختی که من مسبب اون بودم از من طلب بخشش می کرد اونم بخاطر اشتباهی که در سوئد مرتکب شده بود برای اولین بار فهمیدم که در حق او ظلم کرده ام الان که فکر می کنم می تونستم خیلی راحت اون وببخشم ومسائل بعدی را به وجود نمی اوردم .اون برای من ارزوی خوشبختی کرد و رفت از مهسا خواستم که جریان و برام توضیح بده که چطور اون و پیدا کردی مهسا هم گفت که خیلی وقته نسرین به این انجمن میاد و از قبل اون و میشناخت
فقط نمی دونسته که بین من واون ارتباطی است . روزی که به اراک رفته بودی پدر نسرین که مالک اون کارخانه مواد شیمیای است تو را دیده بود وشناخته بود
اون از دوستان قدیم پدرم است اونجا بوده که از پدرم می پرسه که این پسر کیه پدرم هم میگه که اون دامادم است پدر نسرین هم فوری با نسرین تماس میگره
وبهش اطلاع میده . اما نسرین که عشقی حقیقی نسبت به من داره پدرش و قسم میده که راجب این جریان چیزی به پدرم من نگه . چون ترسیده بود که با برملا شدن این راز زندگی من دوباره خراب شه.پدر نسرین هم در جواب سوال پدرم میگه که این پسر همسایه ما بوده است .و از اون شناخت کافی داریم پسر خوب وبا خانواده ای است.اون به پدرم میگه که از هر لحاظ من و تایید میکنه. حالا فهمیدم که چرا توی مراسم عقد من مهسا با پدرش حرف می زد و می خندید
در مقابل بزرگی نسرین و خانواده اش مونده بودم . چرا در حق انسان بی لیاقتی مثل این همه لطف می کردند.اونجا بودکه یاد حرف مادرم افتادم
◼️تو بد مخمصه ای گرفتار شده بود تمام نگفته های زندگیم برملا شده بود هیچ کس من و قبول نداشت.نه خانواده ای برام مونده بود نه دوستی به هر طرف که می رفتم به بن بست می رسیدم . توی خواب هم نمی دیدم که سرنوشتم اینجوری بشه .اونجا بود که فهمیدم کار دنیا حساب و کتاب داره به شدت از وقایعی که در گذشته به وجود اورده بودم پشیمان بودم ولی دیگه هیچ راهی برای جبران نمونده بود. شده بودم چوب دوسر نجس.خانواده مهسا هم من و تحویل نمی گرفتند از مهسا خواستم که این مسائل را از میترا مخفی نگه داره . ولی اون گفت اگه از من باشه همین فردا طلاق میترا را از تو می گیرم. بهم گفت که تمام مسائل را به میترا میگم .چون باید بدونه میترا خودش باید در مورد تو تصمیم بگیره.دیگه جرات هم نداشتم که به میترا زنگ بزنم مطمعن بودم که الان خیلی از دست من ناراحت است که جویای حالش نبودم دیگه می ترسیدم با میترا روبرو بشم.هر چی به مهسا التماس کردم که به میترا چیزی نگه قبول نکرد. مهسا بهم گفت که تو لایق کمک نیستی . تو که اون همه نسرین و عذاب دادی چطور می خوای که گناهان تو را ببخشیم و فراموش کنیم. تو که هیچ بویی از ترحم و بخشش توی وجودت نیست .نباید انتظار بخشش را داشته باشی.از کجا معلوم قربانی بعدی خواهرم میترا نباشه . بذار اون تو را بشناسه و بعد تصمیم بگیره.
اینجا بود که پی به حکمت خداوند بردم همونطور که در حق نسرین ظلم کردم خداوند داشت به همون صورت تقاص گناهانم و از من می گرفت عدالت خداوند بی همتاست میترا سه ماه توی اون کشور بیگانه بود عمل با موفقیت انجام شده بود قرار بود که برگرده . اما من ته دلم دوست نداشتم که اون برگرده از روبرو شدن با حقایق وحشت داشتم .مهسا که از سلامت خواهرش مطمعن شده بود دقیقا دور روز قبل از برگشتن میترا به اون زنگ زده بود و همه چی را بهش گفته بود
میترا هم با من تماس می گرفت و من جرات نداشتم که جواب بدم .نمی دونستم چی بگم . دستم کاملا رو شده بود دیگه نمی تونستم رفتارم را توجیه کنم.مادرم تمام مسائل را به مهسا گفته بود . نیازی به حرف زدن من نبود. من محکوم بودم دفاع بی معنی بود میترا پشت سرهم تماس می گرفت چاره ای نبود جواب دادم .در حالی که معلوم بود به سختی حرف میزنه از من خواست که براش توضیح بدم ولی من فقط سکوت کردم سکوتی که گناهکار بودن من و تایید می کرد. ازش خواستم من و ببخشه و قول دادم که گذشته را جبران کنم اما اون بهم گفت باید مطمعن بشم که لایق بخشش هستی. بعد من با نسرین تماس گرفته بود نسرین تمام گناهان و به گردن گرفته بود و گفته بود که هیچ رابطه ای بین من و کیومرث نیست. اما میترا که قانع نشده بود با مادرم تماس گرفته بود. مادرم هم تمام حرف هایی را که به مهسا زده بود رابه میترا گفته بود.اون وقتی که متوجه شده بود که چه بلا هایی سر نسرین اورده ام تصمیم نهایی خودش و گرفته بود.وقتی صداقت نسرین را با تمام بلا هایی که سرش اورده بودم را دیده بود تصمیمش راسخ شد...
منبع: کانال تلگرام روانشناسی زندگی
کلمات کلیدی: روانشناسی زندگی ، کانال روانشناسی زندگی ، کیومرث ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت بیست و یکم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته