

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
تنها عشق زندگیم-قسمت صد و چهاردهم
🔻یه دفعه زد زیر گریه و گفت
ترو خدا منو حلال کن و از سرتقصیرم بگذر! به خدا از لاعلاجی و بیچاره گی تن به این کار دادم. سزاشم دیدم! جون بچه هات ازم بگذر
یه مرتبه از جاش بلند شد و خودشو انداخت روي پاي من! سرشو گذاشت رو زانوهامو شروع کرد به گریه کردن! یه آن تمام این ده سال ناراحتی و تنهایی و رنج اومد جلو چشمام! بعض گلوم رو گرفت! یه چیزي چنگ انداخت تو قلبم
این زن! این زنی که الان سرشو گذاشته رو زانوي من و داره گریه می کنه، یه روزي زندگی منو ریخت بهم! شوهرم رو
ازم گرفت؛ بچه هام رو از پدرشون برید! باعث شد که من به فکر خودکشی بیفتم! تمام هست و نیستم رو نابود کرد
حالا بعد از ده سال اومده و از من می خواد که ببخشمش! یه روزي اگه جلو روم پیداش می شد حتما می کشتمش
یه روز همین زن خدا رو بنده نبود! چون جوون تر از من بود، از خیلی چیزاش استفاده کرد تا شوهر و زندگیم رو از
چنگم در بیاره! موفقم شد! موفق شد چون اون جوون بود و من نبودم! اون بیست و چند ساله ش بود و من حدود چل سالم
یه روزي اگه همین زن منو می دید برام هزار تا عشوه می اومد و جوونی ش رو به رخم می کشید
یه روزي همین زن چنان داغی به دل من گذاشت که هنوز جاش رو قلبم مونده! حالا اومده و ازم می خواد حلالش کنم!
چی فکر کرده؟ فکر کرده حالا من پولدار شدم و وضعم خوب شده دیگه شاد و خوشحالم و هیچ غمی تو زندگی ندارم؟!
پس اون همه زجري که کشیدم چی می شه؟! اون همه سال که خیلی چیزا رو تحمل کردم تا براي یه همچین روزایی یه دوست و همدم داشته باشم چی می شه؟! یه همچین روزایی که دخترم شوهر کرده رفته و پسرمم چند وقت دیگه حتما زن می گیره می ره؟! بعدش با تنهایی چیکار کنم؟! تا حالا دلمو به اینا خوش کرده بودم اما بعدش چی؟
جواب ده سال تنهایی م رو کی می ده؟! هر لحظه، هر دقیقه، هر ساعت، هر روز، هر شب که تنها موندم و به گذشته م فکر کردم و زجر و عذاب کشیدم کی می ده؟! تو تقاص پس دادی خب! این چه چیزي رو برای من جبران می کنه؟
اومدم آروم و مودبانه سرش رو از رو زانوهام وردارم و بشونمش سر جاش که خیسی قطره هاي اشکش از دامنم رشد شد و سردیش رو حس کردم! یه دفعه تب تند خشمم سرد شد! یه آن تو دلم لرزید! خواستم در برابر این حس مقاومت کنم که سرشو بلند کرد و همونجور که گریه می کرد گفت
دریا خانم خیلی بی پناهم! راه به هیچ جا دیگه ندارم. مادرم بمیره، خواهرم بمیره که لنگ پول عمل و بیمارستانم! ازم بگذر که گره از کارم وابشه! جون بچه هات بگذر و حلالم کن! تروو به خداوندي خدا حلالم کن
یه دفعه ترس افتاد تو دلم! یاد خودم افتادم! روزي که با خدا حرف زد و حرفم رو شنید !
روزي که بی پناه بی پناه به اون پناه بردم
آروم یه دستم رو بلند کردم و گذاشتم رو سرش و موهاشو ناز کردم! دیدم انگار می تونم ببخشم! دست دیگه مو هم بلند
کردم و گذاشتم رو سرش! اشک از چشماي خودمم اومد پائین. دیگه هیچ خشمی نسبت بهش نداشتم
آروم سرش رو بلند کردم و تو چشماي ترسیده و وحشت زده ش نگاه کردم و گفتم
هرچقدر خرج بیمارستان و عمل ت بشه خودم می دم! اصلا نترس
« یه لبخند نشست رو لبش و بلند شد جلوم نشست و گفت »
واقعا که دریایی
تقریبا یه هفته از این جریان گذشت. سوگل اینا تازه برگشته بودن. قرار بود شام بیان خونه ما. عصري بود که داشتم
پرونده ها رو جمع و جور می کردم ببرم خونه که آیفون تلفن صدا کرد و منشی م گفت که یه خانمی اومده و با شما کار
داره. ازش پرسیدم کیه که گفت ایشون خودشونو معرفی نمی کنن. فقط می خوان شما رو ببینن. تعجب کردم...
منبع: کانال تلگرام پستچی
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، پستچی ، کانال تلگرام پستچی ، تنها عشق زندگیم ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت صد و چهاردهم