

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت بیست و یکم
((مریم))
با ا...اکبر عزیز صدای تلویزیون رو کم کردم ... با چشم و ابرو اومدنش جلو رفتم تا بفهمم چی میگه...با تردید به اشپزخونه رفتم تا ببینم چی رو اجاق گازه...از خاموشی اجاق گاز که مطمئن شدم به پیش عزیز برگشتم تا ببینم چی میگه...با شروع اهنگ اخبار به زیر خنده زدم و گفتم:
-آهان فهمیدم...عزیز یارانه ها رو فردا شب میریزن نگران نباش!!!
عزیز چشمهاش رو به نشونه فهمیدن بست و قنوت گرفت...
چقدر چادر نماز بهش میومد...زانوهام رو تو بغل گرفتم و بهش خیره شدم...از فکر رفتن عزیز بغض کردم و اشک از گوشه چشمم به روی شلوار طوسیم افتاد...توی دلم با صدای بلند به خدا گفتم||اگه یک روز پیمونه عمر عزیزم رو پر کردی باید پیمونه من رو لبریز تر کنی تا اول من برم...خدا اگه من رو زودتر از عزیز نبری میمیرم...از تنهایی و بی کسی میمیرم!!||
معین کنارم ایستاد و گفت:
-احوال مریم خانم ما چطوره؟
به سبد گل توی دستش نگاه انداختم و گفتم:
-ممنونم...شما خوبید؟
معین شاخه گلی از تو سبد بیرون کشید و گفت:
-هی...بد نیستم...بفرمایید قابل شما رو نداره...
گل رز قرمز رو از دستش گرفتم و تشکر کردم...به در اتاق امیری اشاره کردم و گفتم:
-بفرمایید...اقای امیری منتظرن...
معین لبخند گرمی زد و گفت:
-پس با اجازتون...
به گل تو دستم نگاه کردم و یاد اون زمانی افتادم که هر روز با گل به شرکت سیاوش میرفتم...لبخند ناخواسته ای زدم و مشغول کارم شدم!!!
امیری خوشحال و خندان به سمتم اومد و گفت:
-مریم؟تو که هنوز نرفتی؟
تو دلم گفتم||خانم طــــــــــــــــــــــــــاهرپور!!!||
لبخندی بهش زدم و گفتم:
-هنوز کارم تموم ...نیم ساعت دیگه میرم...
امیری کنارم ایستاد و گفت:
-ولش کن...باقیش باشه واسه فردا...برو خونه...
موس رو برداشتم و گفتم:
-میرم اما باید اول این رو تکمیل کنم...فردا کلی کار دیگه دارم و نمیرسم همه رو با هم انجام بدم...
امیری به ابدارخونه رفت و گفت:
-پس تا من یک چای میخورم زود انجام بده تا برسونمت...تو دلم اخ جونی گفتم و تند تند کارم رو انجام دادم...
امیری خنده ای کرد و گفت:
-امان از این سیاوش...میدونی چیه مریم من میدونستم سیاوش از حرفش پشیمون میشه واسه همین زیاد از حرفش دلخور نشدم...سیاوش یک اخلاق بدی که داره این که زود ادمهای دور و اطرافش رو قضاوت میکنه...و وقتی هم که میفهمه اشتباه کرده غرورش بهش اجازه معذرت خواهی کردن نمیده...ولی من امروز با دیدن معین و سبد گلش خیلی خوشحال شدم میدونی چرا؟چون اومدن معین یعنی پشیمونی سیاوش از حرفهاش...همین که سیاوش دست راستش رو واسه دلجویی کردن فرستاد واسه من کافیه...من واقعا سیاوش رو دوست دارم...سیاوش الگوی من تو کار و زندگیه...
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
-الگوی اخلاقیتونم اقای شریفن؟
امیری خنده بلندی کرد و گفت:
-آی ...آی...پس تو هم زخم خورده اخلاق سیاوشی ...اره؟
لبهام رو به حالت تمرکز رو حرفش جلو فرستادم و گفتم:
-چه جورم؟یک زمانی اگه تو سر و کله هم نمیزدیم شبمون روز نمیشد!!!
ادامه دارد...
منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه - به قلم: آرزو امانی
کلمات کلیدی: کانال تلگرام داستان کوتاه ، آرزو امانی ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، درسته ساده ام اما مریمم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، فصل دوم قسمت بیست و یکم 21