فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تنها عشق زندگیم-قسمت صد و بیست و پنجم

تنها عشق زندگیم-قسمت صد و بیست و پنجم

ویرایش: 1395/10/19
نویسنده: chaampol
🔻صبر کن! کارت دارم -
!بگو -
ببین، من خیلی فکر کردم. دیدم درست نیس که بچه ها رو از مادرشون جدا کنم! حتما براي توام خیلی سخته که فقط هفته اي چند ساعت بچه ها رو ببینی! اینه که فکر کردم ترتیبی بدم که تو بیشتر با بچه ها باشی. می دونم که خیلی خوشحال می شی! براي همینم
!خودتی فریبرز -
« نگاهم کرد و گفت »
منظورت چیه؟ -
منظورم اینه که همون هفته اي چند ساعت دیدن بچه ها برام کافیه! یعنی یه مقدار سرم شلوغه. وقت اونطوري ندارم که به بچه ها برسم. در ضمن بچه ها پیش پدرشون باشن بهتره
!یعنی چی؟! پس احساس مادري چی می شه؟
بالاخره منم باید به فکر آینده م باشم -
شاید خیالاتی داري؟
شاید
« کاملا خودشو باخت و دستش رو رو کرد و با ناراحتی گفت »
اینا بچه هاي توام هستن
ولی طبق همون قانونی که از تو حمایت کرد، بچه هاي تو هستن و به تو می رسن
توام وظیفه داري
!من وظایفم رو انجام دادم! دیگه تعهدي ندارم
پس تکلیف من چی می شه؟! اینا هیچکدوم نیومدن با سهیلا زندگی کنن! اون سوگل که انقدر سر سخته و یه دنده س که با هیچ زبونی نمی شه باهاش حرف زد! اون سامانم انقدر زبون دراز شده که هرچی بهش می گی سه تا دیگه م میذاره روش جوابت رو می ده
!اینا مشکل توئه -
!حتما تو یه چیزایی بهشون یاد می دي -
اینم از حماقت توئه
...ببین دریا، من حاضرم اگه تو بچه ها رو ببري پیش خودت، علاوه بر تمام خرج و مخارجشون، هر ماه من در موقعیتی نیستم که بتونم بچه ها رو ببرم پیش خودم
!پس من چیکار کنم؟ -
!بچه ها دارن تو اون خونه زندگی می کنن! کاري به کار تو ندارن
من نمی تونم اونا رو تنها بذارم! بچه ها مشکل پیدا می کنن
نترس، طوري شون نمی شه
...نه! از نظر اخلاقی درست نیس! بچه باید سرپرست داشته باشه!بچه باید تحت نظارت
ببین فریبرز، من ترو خیلی بهتر از این حرفا می شناسم. احتمالا تو می خواي خونه رو بفروشی! درسته؟
براي چی باید اینکار رو بکنم؟! من اصلا احتیاجی به پول
« از جام بلند شدم و گفتم »
خداحافظ
حالا دل تو دلم نبود! تو این چند وقته همه ش از خدا می خواستم که یه طوري بشه که بتونم بچه ها رو از فریبرز بگیرم! همه ش امیدم به این بود که بچه ها زودتر هیجده سالشون تموم بشه و بتونن خودشون
جایی رو که می خوان زندگی کنن انتخاب کنن
شکر خدا حالا این موقعیت پیش اومده بود که خود فریبرز مستاصل شده بود و نمی تونست از بچه ها نگهداري کنه! منم
قه م بگیره
جوري بهش » بلوف « زدم که بعدا بهانه نداشته باشه! فقط از خدا می خواستم که
تا از جام بلند شدم، دیگه پاك قافیه رو باخت و گفت
!تا حالا دو تا پرستار براشون گرفتم و هر دو رو د ك کردن
اونا پرستار می خوان چیکار؟! مگه بچه دبستانی ن؟
خواهش می کنم دریا! لجبازي نکن! بچه ها رو قبول کن
با یه حالت بی تفاوت دوباره نشستم و یه خرده فکر کردم و گفتم ..


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره تنها عشق زندگیم-قسمت صد و بیست و پنجم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، پستچی ، کانال تلگرام پستچی ، تنها عشق زندگیم ، داستان ، رمان ، داستان کوتاه ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت صد و بیست و پنجم