فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رمان قلب من برای تو - قسمت دوم

رمان قلب من برای تو - قسمت دوم

ویرایش: 1395/10/29
نویسنده: chaampol


دعواهای کودکیمونو هنوز به خاطر دارم!!اما سیمین هیچ کس و کاری نداشت،فقط یه پدرپیر داشت که اونم همون اوایل ازدواجش با مهران ،از دستش داده بود؛پدر نهال یه مرد جاافتاده وفرهنگیه،اعتقادات خاص خودشو داره، قاضی دادگستریه ومادرشم،کارمند آموزش وپرورشه!!یه برادر از خودش کوچکتر به اسم نوید داره که توی راهنمایی درس میخونه،خونواده صمیمی هستن و همیشه به مهتاب سرمیزنن ،ولی پدر نهال از بابام خیلی خوشش نمیاد،هیچوقت باهم نساختن وبه قول معروف آبشون تو یه جوب نرفته وهمین موضوع هم باعث شده بود که بامن رابطه خوبی نداشته باشن،منم از پدر نهال یه جورایی می ترسیدم،ترس از اینکه قبولم نداشتن وهمیشه خودمو به زور توی جمعشون جا میدادم !!!یکی از خصوصیتای خوبی که دارم اینه که مصمم وبااراده ام،چیزی رو که بخوام بدستش میارم،ناامید نمیشم و وقتی پدر نهال بهم کم محلی میکرد؛عین خیالم نبود !!چون خاطر دخترشو میخواستم....اما اگه بخوام از روزی بگم که بالاخره قفل دهانم باز شد وبه نهال گفتم که دوسش دارم،باید یه مثنوی هفتاد منو بنویسم!!!خونواده مامان مهتاب ودایی پژمان ،میخواستن برن هواخوری ویه پیکنیک کوچولو؛منم طبق معمول خودمو،آویزونشون کردم...میدونستم دانیال دوست نداره حتی ریختمو ببینه چه برسه به رفتنم باهاشون؛ولی رفتم،مامان مهتاب مهم بود که ازم دعوت کرد؛اونموقع هنوز کارخونه سرجاش بود،به بابا گفتم نمیام کارخونه،مثل همیشه خطابم کرد: بزمچه بازم از زیر کار در رفتی!!!میدونستم بابا،باهام کل کلی داره که اینجوری باهام شوخی میکرد،اصلا شوخیاش برام مهم نبود،مثل دانیال نبودم که زودی بهم بربخوره!!ماشین خودمو حواسم فقط به نهال بود،میدونستم اونم منو میخواد،ولی مطمئن نبودم؛همه چیز برای اعتراف ساده من خیلی اتفاقی پیش اومد!!
به غیر از خونواده دایی پژمان،خوانواده خاله پروین ودایی ناصر،هم اومدن وبه جمعمون اضافه شدن؛دیگه جمع دخترو پسرا؛خیلی زیاد شد!!طبق معمول همیشه بعد از خوردن جوجه زعفرانی که دایی ناصر خوش مرام؛ درست کرد،همه اومدن واسه بازی والیبال؛دایی ناصر از میون بزرگترا اومد وتوپو بدست گرفت،شد ولوله وهمهمه!!!هرکی یه چیزی میگفت،دخترای خاله پروین همسن وسال نهالن.پسر ودختر ،دایی ناصرم بزرگن،همون همسن وسال من ودانیال!!همه مجرد ودانشگاه رفته!!
ولی این میون تنها دغدغه من افتادن تو گروهی بود که نهال توش باشه،ولی اینجوری نشد!!گروه دایی ناصر ،من بودم و آیدا دختر خودش ویکی از دخترای خاله پروین،اما گروه دانیال ،نهال بود ودختر، خاله پروین وپسر، دایی ناصر!!!دانیال اولین نفر نهالو برد تو گروه خودش؛اینقدر کلافه بودم اصلا دوست نداشتم بازی رو شروع کنم!!!
نهال دختر سرحال وپرانرژییه،اصلا کوهی از انرژیه،باهمه راحت وخودمونیه ،از خوشگلیم چیزی کم نداره..لااقل برای من؛ که دختر تک و خیلی خاصیه!!
بازی شروع شد،اینقدر که تشویش داشتم ،حواسم پرت بود ویه دوسه باری خرابکاری کردم وموجب اعتراض هم گروهیام شدم!!نهالو که کنار دانیال میدیدم حالم بد میشد،چندباری که به سمتم توپو پرتاب کرد،اینقدر که حواسم به خودش وپرشش بود،سمت توپو نگرفتم واینجوری امتیاز اونا بالا رفت!!!بازی رو باختیم،دایی ناصر گفت؛چته؟!انگار تو این عالم نیستی؟؟نخواستم کوچکترین چیزی بروز بدم!بعدم رفتم اون اطراف چرخی بزنم،جای خلوت ودنجی بود،گوشیم دستم بود وداشتم یه متن زیبا رو میخوندم که صدای خنده های دخترونه ایی که باد به سمتم میاورد توجه امو جلب کرد،چشمای کنجکاومو به اطرافم دوختم،اماکسی مشخص نبود،چندقدم رفتم جلوتر،صدا داشت بیشتر میشد،صدای آواز خوندن دخترونه بود،وقتی به سمت راستم چرخیدم دیدم دخترای جمع ماهستن!!دختر دایی ناصر داره میخونه بقیه هم دارن دست میزنن ونهالم داره میرقصه!!شالشو دور کمرش گره زده بود ودور از چشم پدر وبقیه داشت میرقصید!!خدای من!!!چرا حالم داشت اینجوری میشد؟!!عرق سردی رو بدنم نشست،موهای خرمایی رنگشو شلاق کرده ودم اسبی بسته بود،جمعشون جمع دخترونه بود وداشتن خوش میگذروندن،نباید منم میدیدن،لذت نگاه کردن به رقص نهالو کنار گذاشتم ورفتم سمت دیگه،جایی که دیگه دخترا رو نمیدیم...رو تخته سنگی نشستم وصفحه گوشیمو باز کردم،میخواستم خودمو مشغول کنم اما نمیشد!!قلبم داشت تندتند،میزد...فکر نهال سالها منو به خودش مشغول کرده بود وکسی به جز قلبم از این حس خوشایند خبرنداشت!!اینقدر که تو عالم خودم غرق بودم وداشتم الکی به گوشیم نگاه میکردم متوجه نشدم نهال کی اومده سمتم!!اصلا کی رقصش تموم شد!!!؟؟

ادامه دارد....


منبع: نویسنده : خانم بهار سلطاني
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره رمان قلب من برای تو - قسمت دوم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: رمان قلب من برای تو ، قسمت دوم ، دعواهای کودکی ، سیمین ، اوایل ازدواج ، نهال ، دختر سرحال ، عرق