فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 32

رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 32

ویرایش: 1395/11/3
نویسنده: chaampol

Arad_آراد
ماتيسا:من برم مانتو و روسريم رو بردارم.
-نمى شه.
-چرا؟
چون اگه برى شك مى كنن و براى هر دوتامون بد مى شه.
اونوقت مى فهمن آرش بلايى سرش اومده.
كمى فكر كرد و سرش رو تكون داد.
با هم از خونه خارج شديم كه به گوشه اى از حياط رفت.
قسمتى از حرير لباسش رو پاره كرد و انداخت رو سرش و از پشت گردن گره زد.
از حياط خونه خارج شد و پياده راه رفتن رو پيش گرفت:
-كجا؟
-بر مى گردم پيش فروزان فر.
با تن نسبتاً بلندى گفتم:
-چى؟
ديوونه شدى؟
-راه ديگه اى ندارم
هيچ جايى هم ندارم برم.
-مثل اينكه هر چى گفتم ياسين تو گوش خَر خوندم.
رو به روم ايستاد و گفت:
-نمى خوام تو هم توی دردسر بيوفتى.
تا الانم خيلى كمكم كردى.
مرسى آراد.
از كنارم رد شد و رفت.
-آخه با اين سر و وضع مى خواى برى؟
بدون اينكه برگرده نگاهى به سر تا پاش انداخت و گفت:
-چاره اى نيست.
خداحافظ.
-به درك اصلاً برو بى لياقت.
جوابى نداد و رفت.Matisa_ماتيسا
كوچه ها تاريك و خلوت احساس كردم ماشينى داره دنبالم مياد.
فكر كردم شايد آراد باشه ولى مى دونستم مغرور تر از اينه كه دنبالم بياد.
قدم هام رو تند كردم و بعد با عجله دويدم تو كوچه اى.
برگشتم ديدم كه ديگه ماشينى نيست.
قدم هامو تند كردم كه به خيابون برسم كه دستى منو كشيد تو بغلش و جلوى دهنمو گرفت.
با ديدن كيان از ترس قالب تهى كردم.
-هيسسسس.
دختر اجاره اى كارى باهات ندارم و فقط مى خوام باهم خوش بگذرونيم.
اشكام جارى شد و به خودم لعنت فرستادم كه چرا با آراد نرفتم.
دستش رو بدنم حركت كرد كه جيغ خفه اى کشیدم.
سرشو تو گردنم فرو برد كه اشكام شدت گرفت.
نيشگونى از پهلوم گرفت كه جيغ خفه اى کشیدم.
در همين حين مشتى به صورت كيان خورد و دوباره همون ماشين.
آراد داشت كيان رو مى زد.
-برو تو ماشين تا بيام.
با بهت نگاهش كردم كه داد زد:
-چرا وايستادى؟
سريع رفتم سمت ماشين و سوار شدم.samiar_سامیار
این دختر ادم نمیشه .
این همه زدمش بازم سرتق بازی در میاره.
یه قدم رفتم جلو و اون یه قدم رفت عقب.
از ترسی که داشت ازم احساس قدرت کردم .
نگاه سردى بهش انداختم و عصبانيتم رو تو چشمام ريختم.
سرشو انداخت پايين و به زمين نگاه كرد.
نفس هاش تند شده بود.
یه پوزخند رو صورتم شکل گرفت.
سرم و نزدیک گوشش بردم و اروم گفتم:
_بازم که گوش نمیکنی.
با نفرت سرشو اورد بالا و تو چشمام خیره شد.
با حرص ولى آروم گفت:
_چشم.
می دونستم الان فقط به خاطر اینکه ازم مى ترسه ومى خواد دهنم بسته باشه.
دستشو میبنده و زد عفونی نمیکنه.
جلو رفتم و دستشو گرفتم.
با خودم به سمت پایین کشوندمش.
داد زدم:
_خانوم نقوی؟
صدای دویدن پاهاشو شنیدم که داشت نزدیک میشد.
_بله اقا؟
_بتادین و باند بیار برام.
یه نگاهی به درسا انداخت و گفت :
_چشم اقا.
نگاهمو به دست درسا دوختم كه از چند جا بریده بود.
فکر کنم دستش بخيه لازم داشت.
بدون توجه بهش بلندش کردم از پله ها بردمش بالا دم در اتاقش وایسادم و گفتم:
_ تا پنج دقیقه دیگه حاضر باش و بدون حرف دیگه ای رفتم.Dorsa_درسا
اه شبیه گولاخ در حال انقراض ِبعد با اون دست هاى بزرگتر از قبر بچه داره دست هاى نحیف و ظریف منو که تازه زخمی هم شده به وسيله ى خوده حيوون وحشيش فشار مى ده.
دستم باز خونریزی کرده بود.
نمى دونستم چیکار کنم؟
چشمم به دستمال کاغذی روى ميز اتاق افتاد.
چهارتا دستمال برداشتم و گذاشتم رو دستم.
نگاهم به ساعت افتاد.
اوه اوه الان این صدا جغجغه میاد.
سریع یه لباس سرسری پوشیدم و اومدم بیرون که دیدم دم در اتاق وایساده و با اخم بهم خيره شده.
با چشم به ساعت رو دستش اشاره کرد و گفت:
-سه دقیقه دیر کردی.
منم اخم کردم و گفتم :
_اولاً با اون دست هاى بزرگ اندازه قبر بچتون که داشتید دست منو فشار می داديد دستم خونريزى کرد و به دستم اشاره کردم که دستمال روش بود.
ثانياً من دخترم و طول مى كشه آماده شم.
به چشم هام خيره شد و بعد نگاهشو به سمت دستم سوق داد و با دیدن دستم اخماشو کشید تو هم وداد زد:
_د اخه احمق خر رو دستی که بریده شده و خونريزى داره دستمال کاغذی میزارن که بچسبه.
واای اصلا حواسم نبود.
با عصبانیت گفتم:
_همش تقصیر تو بز نره دیگه که نزاشتی پایین دستمو ببندم
عین سگ گله البته دور از جون من،منو کشوندی بالا بعد با اون صدا جغجغت میگی:
-برو تا پنج دقیقه دیگه اماده شو.


منبع: کانال تلگرام رمانکده
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 32 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: رمان آرزوهای محال ماتیسا ، پارت 32 ، قسمت سی و دوم ، قسمت سی و دو ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، آرزوهای محال ماتیسا ، آرزوهای محال ، ماتیسا