فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 27

رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 27

ویرایش: 1395/11/3
نویسنده: chaampol


Matisa_ماتيسا
ماشین رو جلوى يك خونه ويلايى بزرگ تو نياوران نگه داشتن و زنگ خونه رو زدن.
در پاركينگ باز شد و ماشين داخل شد.
از ماشين پياده شدم.
از داخل خونه صداى موزيك مى يومد.
آرش:امانتى من رسيد؟
سمت صدا برگشتم كه لبخند چندشى زد و نگاهش روم ثابت موند.
-چه جذاب و خوشگله.دختره؟
با خشم نگاهش كردم.
-بله دختره.پول رو بده.
زل زد تو چشمام و پاكتى داد دستش.
-چندتاست؟
-بيست تا.
-حله فقط حواستون باشه كه دختر خشن و زبليه.
در نره.
-گمشيد ديگه.
رو به روم ايستاد:
-چرا رنگت پريده خانوم كوچولو؟
وايسادم اون سه تا نره غول برن.
بعد از رفتشون به پسره نگاه كردم.
با حرص و عصبانيت گفتم:
-حالمو بهم مى زنى.
و تفی انداختم تو صورتش كه با خشم كشيده اى بهم زد.
-ببين براى دريده بازى در نيار كه خودم گرگم.
منو دنبال خودش كشوند داخل که با دیدنش قلبم ایستاد.Matisa_ماتيسا
نگاهم با دو تيله ى آبى گره خورد.
ضربان قلبم تند شد.
نمى دونم چرا نمى خواستم منو تو اين وضعيت ببينه.
كيان:آرش چه زيدت جيگره!
سرمو انداختم پايين.
از خجالت آب شدم.
خدا مى دونه چقدر خدوم رو نگه داشتم تا گريه نكنم.
-نه بابا زيد كجا بود.واسه سرگرميه.
نگاهى به قيافه ى عوضيش انداختم كه نیش خندی زد و با لحن خاصى گفت:
-ا*ج*ا*ر*ه*ا*ى*ه.
تموم. شکستم . كاملاً خرد شدم.
پسراى دورش زدن زير خنده.
خدا مى دونه چه قدر سخته اين طورى خردت كنن.
تحقيرت كنن و بهت ننگ هرزگى بزنن.
خدا مى دونه چه دردى داره كه باهات مثل آشغال رفتار كنن.
مثل آشغال لهت كنن و ازت بگذرن.
سرمو بلند كردم و به آراد نگاه كردم.
با چشم هايى پر از تعجب و ناراحتى بهم نگاه می كرد.
اشكام ريخت و نگاهمو ازش گرفتم.
تمام وجودمو بغض گرفت.
كيان:دختر اجاره اي رو چه به اين ادا اصولا و خود گرفتنا؟
بازم خنديدن.
آرش:پاشو برقص برامون ببينم.
ديگه اختيارمو از دست دادم و سريع دويدم سمت در خروجى كه چراغا خاموش شد و كسى موهامو از پشت گرفت و كشيد....Matisa_ماتيسا


جيغ زدم:
-ولم كن لعنتى.
ناخوداگاه گريم شدت گرفت.
از پشت بغلم كرد و با صداى هوس آلود گفت:
-كجا؟مثل اينكه نمى دونى براى چى اومدى اينجا دختر اجاره اى.
موهام هنوز اسير دستاش بود.
به زور كشوندم سمت اتاق و داخل اتاق شديم.
در رو قفل كرد.
پرتم كرد رو تخت و روم خيمه زد.
سنگينى تنشو که حس كردم و جيغ بنفشى كشيدم...Matisa_ماتيسا
نگاهم رو دنبال چیزی برای دفاع دور اتاق چرخوندم که با ديدن چراغ خواب بالا سرم سریع دستم رو سمتش دراز كردم و برش داشتم.
به شدت بالا بردم و زدم پشت سرش كه آخش بلند شد.
به سختى خودمو از زيرش كشيدم بيرون.
دويدم سمت درو دستگيره رو بالا پايين كردم.
قفل بود.
به زمين نگاه كردم و دنبال كليد مى گشتم.
بادرد داد زد:
- دختره ى وحشى الان حاليت مى كنم.
برگشتم سمتش.
بلند شد و دستى پشت سرش كشيد.
دستش خونى شد.
با حرص اومد سمتم و منم برگشتم و محكم به در زدم.
با تمام توان ضربه مى زدم و التماس مى كردم.
-يكى كمك كنه توروخدا.
كسى نيست؟؟
دستش دور كمرم حلقه شدم و پرتم كرد تو تخت.
سمتم قدم برداشت.
جيغى زدم كه دلم به حالم خودم سوخت.
نگاهم به كليد روى تخت افتاد.
زل زدم به چشم هاى مشكى خمارش.
خيره تو چشم هاى وحشت زدم بود.
بدون اينكه متوجه شه دستمو رو كليد گذاشتم و مشتش كردم.


منبع: کانال تلگرام رمانکده
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 27 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: رمان آرزوهای محال ماتیسا ، پارت 27 ، قسمت بیست و هفتم ، قسمت بیست و هفت ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، آرزوهای محال ماتیسا ، آرزوهای محال ، ماتیسا