فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 16

رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 16

ویرایش: 1395/11/3
نویسنده: chaampol

مامانمو مى خواستم.
مى خواستم نوازشم كنه تا جاى خالى بابارو حس نكنم.
اما ديگه اونم نداشتم.
تو دنيايى گم بودم و تنها قدم مى زدم.
فرداشب اومد.
بوى ادكلنش راهرو پر كرده بود.
با اون چشم هاى سياه موزيش زل زد به چشم هاى اشكبار آبيم.
خنده ى درد آورى بهم كرد.
اگر مى گم درد آور چون بعداً معنى اون خندرو درك كردم.
هدفش مامانم نبود.
من بودم.

|حال|
خيره شدم به آسمان آبى چشم هاش.
دنيايى از علامت سؤال داشت.
نگاهى كه منتظر داستان تلخم بود.Matisa_ماتيسا
حتى ياد آورى اون كابوس ها درد داشت.
با صدايى پر از درد ادامه دادم:
-شب تلخ زندگيم فرارسيد.
شبى كه اسم مادرم وارد شناسنامه اون عوضى شد.
خوشحال نبودم و نمى خنديدم.
مامانم كمرش خم شده بود تو اين چهارسالى كه بدون پدرم گذشت.
ازدواج كرد و به من اعتنا نكرد.
به التماس هام و زجه زدنام.
گفتم مامان نكن.
خودتو و منو بدبخت نكن.
يه بله و تمام.
اون عوضى پدر ناتنيم شد.
اومد سمتم و در گوشم گفت:
-به جهنم خوشومدى.
معنى حرفش رو نفهميدم و گيج نگاهش كردم.
رفتيم خونه ى اون كه بالاشهر بود.
دو هفته از ازدواجشون گذشت.
خوب يادمه يه روز عصر تو خونه تنها بودم.
مامان با دوستاش رفته بود خريد.
انگار من نبودم و منو نمى ديد.
صداى در اومد فكر كردم مامان اومده خوشحال شدم و دوييدم سمت در.
با ديدن فروزان فر سريع راه رفتن رو پيش گرفتم كه داد زد:
-وايسا سرجات.
به راه رفتنم ادامه دادم كه دوييد سمتم و موهام رو از پشت كشيد.
فروزان فر:بهت درست رفتار كردن رو ياد مى دم.
چشم گفتن رو ياد مى دم.
موهام رو كشيد و منو دنبال خودش.
پرتم كرد رو زمين و كمربندش رو باز كرد و افتاد به جونم.
هى ميزد و هى ميزد.
با ششمين ضربش ديگه جون نداشتم.
بى حال رو زمين افتادم.
چشم هامو بستم و حتى توان گريه كردنم نداشتم.
لگدى به پهلوم زد و منم تكون كمى خوردم.
افتاد روم و منم سنگينى تمام تنشو حس مى كردم.
چونم رو گرفت و گفت:
-دختر،واسه من خيره سر بازى در نيار و فقط بگو چشم.
چونم رو ول كرد و از روم بلند شد.
اين اولين كارش بود.
مامانم در مقابل اين كار اون سكوت كرد و گفت بايد ياد بگيرم با پدرم درست برخورد كنم اما من اصلاً برخوردى نداشتم.


منبع: کانال تلگرام رمانکده
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 16 نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: رمان آرزوهای محال ماتیسا ، پارت 16 ، قسمت شانزدهم ، قسمت شانزده ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، آرزوهای محال ماتیسا ، آرزوهای محال ، ماتیسا