

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 7
Matisa_ماتيسا
عصر بود كه داشتيم براى مهمونى آماده مى شديم.
درسا يك نيم تنه طوسى پوشيده بود با يه شلوار برمودا لى با كفش هاى پاشنه بلند طوسى.
منم يه لگ سياه پوشدم كه از زانو به پايين تور بود با يك تاپ مشكى جذب كه يقش از گردن آويزون بود.
با كفش هاى پاشنه بلند بنفش كه جلوش مشكى بود.
موهامو آزاد گذاشتم.
درسا همينطور.
-بريم.
سوار ماشينش شدم و سمت خونه دوستش راه افتاد.
رسيديم كه درسا گفت:
-پياده شو جيگر.
-باشه.
ماشين رو پارك كرد و خودشم پياده شد.
راه افتاديم و زنگ رو زديم بعد از اينكه درو باز كردن رفتيم تو.
پريوش:سلام درسا خوشومدى.
اِ سلام ماتيسا خيلى وقته نديدمت.
اصلاً از پريوش خوشم نميومد.
نگاهى به درسا انداختم كه لبخندى دكورى زد.
-سلام پريوشى چطورى عسلم؟
-اممم مرسى خوشومدى.
بياين تو.
رفتيم تو كه سالن منفجر بود.
صداى جيغ دخترا يهو تو سالن پيچيد.
ماتيسا:چى شد؟
درسا:نمى دونم.
بيا ببينيم چيه.
از بين جمعيت رد شديم كه با ديدن دوبارش شوكه شدم.
دست يه دختر تو دستش بود كه يهو سرش رو برگردوند و نگاهش رو من ثابت موند.
چند ثانيه بعد همه نگاه ها رو من چرخيد.
درسا آروم گفت:
-ماتيسا؟
رد نگاه پسررو گرفت كه درسا هم بهم نگاه كرد و دو باره صدام كرد و آروم گفت:
-ماتيسا؟
ماتيسا آرادو مى گفتى؟
بهَم خيره بوديم.
-بسه خوردى پسر مردمو.
روشو ازم گرفت و دختررو كشيد تو بغلش.
هنوز همه بهم نگاه مى كردن.
ياد تحقيرى كه به وسيله ى اين پسر شدم مى افتم،مى خوام نصفش كنم.
بى اعتنا به درسا رفتم تو اتاق.
درسا:چى شده؟
-خودشه.
همون پسر.
-آراد؟
-اسمش آراد؟
-آره.
-واقعاً؟
-آره خيلى پولدارو جذابه و از مهم تر اينكه اربابزادست واصل ونسب داره.
با منم دوسته.
يعنى خيلى با هم راحتيم.
مانتوتو درار بريم.
-تحقيرم كرد درسا.
انداختتم بيرون.
درك كن بابا.
-نمى دونم والا.
-بيا بريم.
-باشه.
منبع: کانال تلگرام رمانکده
کلمات کلیدی: رمان آرزوهای محال ماتیسا ، پارت 7 ، قسمت هفتم ، قسمت هفت ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، آرزوهای محال ماتیسا ، آرزوهای محال ، ماتیسا