فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت پنجاه و هفتم

درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت پنجاه و هفتم

ویرایش: 1395/11/7
نویسنده: chaampol

((مریم))
تازه چشمهام میخواست گرم بشه که گوشیم لرزید...تو دلم گفتم||من دویست و شش نمیخوام جان مادرت انقدر پیام نده !!!||
گوشی رو از بالا سرم برداشتم تا پیام تبلیغاتی رو پاک کنم اما با دیدن اسم (م.سزاروار )سریع تو جایم نشستم و پیامک رو باز کردم...
||سلام...نمیدونم بیداری یا خواب...اما خواستم دلت رو اروم کنم... همه چی تموم شد و من و سیاوش عین سابقیم...خیالت راحت اروم بخواب ...شبت آلبالویی!!!||
دستهام از خوشحالی میلرزید چندبار پیامکش رو خوندم و تو جوابش نوشتم||سلام ...این بهترین خبری بود که این چندوقته شنیدم...شب شما هم بخیر||


خنده های بلند بلند معین رو از پشت در بسته میشنیدم ،خیلی دلم میخواست بفهمم دلیل اون همه خنده چیه...فضولی دست از سرم برنمیداشت...دو لیوان شربت درست کردم و به اتاق سیاوش بردم...
معین با دیدنم سریع پاهاش رو از رو میز روبروش برداشت و صاف نشست...لبخندِ روی لب سیاوش جرات فضولی کردنم رو بیشتر میکرد...
معین نگاهی به گوشیش کرد و دوباره قهقهه بلندی سر داد...
سینی خالی شربت رو برداشتم و به سمت در اتاق حرکت کردم...معین سریع گفت:
-مریم خانم نمیخوای شکار لحظه هام رو ببینی؟
به سمتش برگشتم و گوشیش رو ازش گرفتم...
صحنه از دور فیلمبرداری شده بود...صدای خنده معین و چند نفر دیگه از تو فیلم هم به گوش میرسید...
دفعه اول چیزی دستگیرم نشد چون مشخص بود کسی که فیلم میگرفته از شدت خنده دستهاش میلرزیده...فیلم رو دوباره پلی کردم و با دقت بهش نگاه کردم...
||مردی کنار چندتا خاور و کامیون ایستاده بود و با تلفن صحبت میکرد که یکدفعه در یکی از ماشینها باز میشه و محکم به صورت طرف میخوره||از تیپ و هیکل مردی که تو فیلم بود حدس زدم رفیعی باشه...
لبخندم از خنده های اغراق امیز فیلمبردار بود...معین خودش رو از رو مبل بالا کشید و گفت:
-مریم فهمیدی طرف کیه؟
از چشمهای غرق در شیطنتش فهمیدم حدسم درباره رفیعی درست بوده!!!
سیاوش دست به سینه نشسته بود و با یک لبخند مهربون به معین نگاه میکرد...
گوشی رو به معین دادم و گفتم:
-اقای رفیعی بود؟
معین خنده بلندی کرد و گفت:
-آفرین...باهوشیها!!!
تو دلم گفتم:
-حدس زدنش زیاد سخت نبود...چون میدونم تو چقدر از این رفیعی بیچاره بدت میاد!!!

ادامه دارد...


منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه - به قلم: آرزو امانی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت پنجاه و هفتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: کانال تلگرام داستان کوتاه ، آرزو امانی ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، درسته ساده ام اما مریمم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت پنجاه و هفتم