فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت پنجاه و هشتم

درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت پنجاه و هشتم

ویرایش: 1395/11/7
نویسنده: chaampol


از شدت خستگی خمیازه ای کشیدم و سرم رو به روی میز گذاشتم...چشمهام شدیدا خسته بود...تو دلم گفتم||مریم بخواب..سیاوش حالا حالاها نمیاد...تو دیشبم درست و حسابی نخوابیدی نیم ساعت بخواب ،احتمالا سیاوش بعد ناهار میاد...||مانیتور رو خاموش کردم و شالم رو جلو کشیدم ...


با بوی سیگاری که تو بینیم پیچید اروم چشمهام رو باز کردم و از زیر شال به سیاوش که کنارم ایستاده بود نگاه کردم...تو دلم گفتم||الان میگه خانم طاهرپور من پول نمیدم که شما بخوابید!!!|| سرم رو از رو میز بلند کردم و سلام ارومی بهش کردم...
سیاوش گوشه لبش رو جوید و گفت:
-کسی زنگ نزد؟
تو دلم گفتم||چه عجب!!!||
کاغذهای جلو دستم رو برداشتم و گفتم:
-نه هیچکس!
منتظر بودم چیزی بهم بگه اما سیاوش به اتاقش رفت و چیزی نگفت...


((سیاوش))
کلی حرف اماده کرده بودم تا بارش کنم ،اما وقتی چشمهای خابالوش رو دیدم همه حرفها رو تو دلم ریختم و چیزی بهش نگفتم...چشمهای پف کرده اش خیلی بهش میومد...از اینکه واسه نقض مقرراتم معذرت خواهی نکرد اصلا ناراحت نبودم...مریم کسی نبود که از اعتمادم سو استفاده بکنه...از این همه اعتماد میترسیدم...من نباید به هیچ دختری اعتماد میکردم چون نتیجه یکبار اعتماد رو بدجور چشیده بودم...


پدرام دوان دوان به سمتم اومد و گفت:
-سیاوش کارگرها به جون هم افتادن...بینشون دو دستگی افتاده...
کلاه ایمنی رو از رو سرم برداشتم و گفتم:
-دو دستگی؟یعنی چی؟
پدرام کلاه رو از تو دستم گرفت و گفت:
-نمیدونم...من نفهمیدم...خودت بیا تا ببینی...
به سمت کارگرها رفتم و سعی کردم راهم رو از وسطشون باز کنم...
همه با دیدنم ساکت شدن و به کنار رفتن...
به سر کارگرها نگاهی کردم و گفتم:
-میگم چرا پروژه جلو نمیره نگو شماها کارشکنی میکنید...خب شماها که دلتون به کار کردن راضی نیست چرا فرصت ها رو از کسانی که به این کار نیاز دارن میگیرین؟
یکی از کارگرها جلو اومد و گفت:
-اقای مهندس ما کارشکنی میکنیم یا شما؟شمایید که به هیچکدوم از وعده هاتون عمل نمیکنید!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-ما؟یادم نمیاد من به شماها وعده ای داده باشم و عمل نکرده باشم...
با پایان یافتن حرفم سر و صداها دوباره بالا رفت...یکی از سرکارگرها جلو اومد و گفت:
-اقای شریف شما به ما قول بیمه شدن دادید اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده...شما قول اضافه کاری دادید قول دادید حقوقمون رو سر موقع میدید اما الان ده روز حقوقمون عقب افتاده و شما فکری به حال ما نمیکنید...
به پدرام نگاه کردم و گفتم:
-ده روزه حقوقشون عقب افتاده؟
پدرام سرش رو به نشونه تایید تکان داد و گفت:
-اون به ما مربوط نیست ...رفیعی باید فکری به حال این وضع کنه...
دستم رو جلو بردم تا پدرام رو به سکوت دعوت کنم...
به سمت کارگرها برگشتم و گفتم:
-من از این چیزها اطلاعی نداشتم...قول میدم همه چی رو درست کنم...الانم اینجا تجمع نکنید ...از اینجا ایستادن چیزی دستگیرتون نمیشه...


عصبی بودم...معین لیوان اب رو به دستم داد و گفت:
-گور باباش...اون باید بفکر باشه که نیست...تو چرا خودت رو عصبی میکنی؟
به سمت مریم چرخیدم و گفتم:
-‌این مرتیکه رو پیدا کردی یا نه؟
مریم گوشی رو قطع کرد و گفت:
-نه...
به معین گفتم :
-چرا حالیت نیست ده روزه کارگرها حقوقشون عقب افتاده...بابا بیچاره ها نه اضافه کاری دارن نه بیمه...دلشون به چی خوش باشه؟
معین به میزم تکیه داد و گفت:
-داداش میفهمم چی میگی،ولی طرفشون رفیعیه...به من و تو دخلی نداره...
لیوان اب رو سر کشیدم و گفتم:
-نه معین اشتباه نکن...همه اون پروژه رو به اسم من و شرکتم میشناسن...کی این مردک رو میشناسه ؟باورت نمیشه ریز و درشت کارگرها اسم من رو میدونستن...میدونی این یعنی چی؟یعنی اش نخورده و دهن سوخته...میدونم چیکارش کنم...فقط صبر کن رفیعی بیاد...میدونم چیکارش کنم....

ادامه دارد...


منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه - به قلم: آرزو امانی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره درسته ساده ام اما مریمم... فصل دوم قسمت پنجاه و هشتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: کانال تلگرام داستان کوتاه ، آرزو امانی ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، درسته ساده ام اما مریمم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی ، قسمت پنجاه و هشتم