فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان دنباله دار بهانه-قسمت بیست و نهم

داستان دنباله دار بهانه-قسمت بیست و نهم

ویرایش: 1395/11/7
نویسنده: chaampol
🔻ابرو بالا می اندازد.
- باید یه کم بخوری، یه کم از مناظر اطرافت فیض ببری! خوردنی تر از کله پاچه، آدمای توی
رستورانن!
- من نمی فهمم اونجا جای دیت کردنه؟!
بهداد سیگاری به او تعارف می کند و خودش هم یکی روشن می کند.
- خیلی ها باهاش حال می کنن... قرار کله پاچه میذارن، خیلی هم عاشقانه و مقویه!
نیمه شب، دخترها و پسرهایی با ظاهر و لباسهای آنچنانی و آراسته، می روند توی جاده ی بیرون
شهر، اجزای سر و پای گوسفندها را می خورند و حس عاشقانه هم دارند! برایش عجیب است.
خانوم مقدم دو فنجان قهوه می آورد.
دوباره دلش می خواهد بگوید رنگ نارنجی زیباترش می کند.
بهداد با لپ تاپ مشغول می شود.
سیگار و قهوه اش که تمام می شود، سراغ وحید را می گیرد.
- یکی دو ساعت دیگه میاد... گمرک یه سری کار داشتیم، رفته به اونا رسیدگی کنه.
می خواهد او را به آدرسی که عموجان داده ببرد.
امروز کاری برای انجام دادن ندارد تا آقای سرپولکی، لیست سفارشها را آماده کند.
ترجیح می دهد برگردد بالا و منتظر وحید بماند.
ساعتی نیست که با جسی، مادرش یا دوستانش صحبت کند. فقط در فیس بوک می گردد و با چک
کردن ایمیلها، خودش را سرگرم می کند.
وحید، سرحال و پرانرژی بالا می آید.
- سلام مهندس... من در خدمتم... قراره بریم پیش حاج رحیم؟
لپ تاپ را می بندد و بلند می شود.
- نه، یه آدرس قدیمی دارم، می خوام برم ببینم چه خبره؟
کاغذ آدرس را بهش می دهد.
- بازم انگلیسی!... بریم... محدوده شو بلدم.
مسیر، همان دیروزی ست ولی به جای بازار، وارد خیابانهای اطرافش می شوند.
دوباره خیابانی شلوغ و پیدا نشدن جای پارک.
وحید می خندد و پیاده می شود.
- نهایتش دوباره جریمه می کنن دیگه... تازه من طرح دارم... بدون طرح ترافیک، نمیذارن وارد
این محدوده شد... این آدرس که شما نوشتی، مال خیلی سال پیشه. الان اسم خیابونا و کوچه ها
عوض شده... بریم ببینیم چی میشه.
همراهش می رود و تمام راه، سرگرم تماشای محیط قدیمی و بافت فرسوده ی کوچه ها و خانه ها می شود.
وحید یکی دو بار از عابران، سوال می کند و در نهایت، روبه روی کوچه ای که سقفی طاقی شکل دارد می ایستد.
- باید اینجا باشه... پلاک توی آدرس نیست... می خوای از یکی بپرسیم؟
سر تکان می دهد که آره.
وحید می پرسد: اسمشون چی بود؟
می گوید |توکلی| و به سختی تصور می کند مادرش، روزی در این محل زندگی می کرده.
مرد میانسالی در حال جابه جا کردن جهبه هایی جلوی سوپر مارکت کوچکی ست.
وحید جلو می رود.
- سلام عمو... خسته نباشی... شما خیلی وقته تو این محل هستی؟
مرد به هردوی آنها نگاه می کند.
- بله... یه بیست سالی میشه.
وحید به او نگاه می اندازد و می پرسد: تو این کوچه، یه خانواده به نام توکلی زندگی می کردن...


منبع: کانال تلگرام پستچی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره داستان دنباله دار بهانه-قسمت بیست و نهم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: داستان دنباله دار بهانه ، قسمت شانزدهم ، کانال تلگرام پستچی ، کانال تلگرام ، پستچی ، خجالت ، گردسوز ، تاقچه ، سیگاری ، قهوه