

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رمان آرزوهای محال ماتیسا - پارت 62
Arad_آراد
اصلاً نفهميدم چى شد ولى يه آن احساس قدرت و برتر بودن كردم.
قرار نبود انقدر پيش برم.
وقتى روش خيمه زدم در اتاق باز شد.
سريع از اتاق خارج شدم ومحكم درو بستم.
پشت در نشستم و دستمو جلوى صورتم گرفتم.
جلوش ضعف داشتم.
بايد از بين بره.
يك دختر نبايد نقطه ضعفم باشه.
بازم دست زد و من نگاهمو سمت فروزان فر سوق دادم.
-خب آفرين خيلى خوب بود.
-مى شه يه مدت بهم قرضش بدى؟
ابرو هاشو داد بالا.
-يعنى چى؟
-مگه نمى خواى زجرش بدى؟
بدش به من.
كارى مى كنم هرروز زار بزنه.
مى تونى يكيو بفرستى كه چك كنه.
با صداى بلند خنديد و دست زد.
-نه خوشم اومد واقعاً خوشم اومد.
-هنوز زوده مى فهمى زود.
-بعد كار سومم بهم مى ديش؟
-بهت مى دمش اما به وقتش.
-وقتش كيه؟
-زياد دير نيست.
كار سومت...
پريدم وسط حرفش.
-مگه نفروخته بوديش؟
-نه دكورى فروخته بودمش.
-چرا وقتى ازش تنفر دارى نگهش مى دارى؟
-چون مى خوام زياد ازم دور نباشه.
-متوجه نشدم.
-مى دونى وقتى ازم دوره حواسم سر جاش نيست و عصبيم ولى با زجر دادنش آروم مى شم.
من مريضم؛نه؟
جوابى ندادم.
پيرهنمو تنم كردم و شروع كردم دكمه هاى پيرهنمو بستن.
-كار سومم؟
-اون جنس هايى كه مونده رو بايد آب كنى.
-مشترى ندارم به كى بدم؟
-بايد از مرز ردشون كنى.
-اما اين كار خيلى خطر ناكه.
-گنديه كه خودت زدى و خودتم بايد پاكش كنى.
-اما...
-من جات بودم امروز مى رفتم كه پس فردا اينجا باشم.
دو روز وقت دارى آراد.
-مرغت يه پا داره نه؟
-نظر ديگه اى دارى؟
پوزخندى زدم.
-پس الان مى رم خونه.
-همراهانت تو ماشين منتظرتن.
سرى تكون دادم و از اونجا خارج شدم.
سوار ماشين شدم.
-برو خونه.
-چشم.Samiar_ساميار
مشت محكمى به شكمش زدم كه جيغ دردآورى كشيد.
داد زدم:
-از كى متنفرى؟ها؟
دستمو به چونش گرفتم و فشار دادم.
-غلط كردم نيستم نيستم.
خودمو رو بدنش جا به جا كردم.
-دارى گريه مى كنى آره؟
به نفعته گريه نكنى چون اصلاً خوشم نمياد.
-ساميار.
-خوب مى خوام ببينم حال دادنت چطوريه.
-توروخدا غلط كردم ديگه فرار نمى كنم.
-اون كه آره.
سرمو به گوشش چسبوندم و نجوا كردم:
-مى خوام بدونم اونقدر برات پول دادم چه قدر بلدى.
با گريه و عجز گفت:
-به خدا من اونكاره نيستم.
-اگه اونكاره نبودى كه مهمونى نبودى با اون لباس.
دستمو رو تن برهنش روى شكمش كشيدم.
-تولد بود.
-قاطى؟
-غلط كردم باشه؟
توروخدا پاشو.
-مگه نگفتم گريه نكن هرزه.
دستمو رو صورتش كشيدم و اشك هاشو پاك كردم.
-اگه يه قطره اشك ديگه ببينم دونه دونه مژه هاتو مى كَنم.
-باشه.
-خوب چه مدلى رابطه برقرار كنيم؟
عاشقانه يا وحشى يا اجبارى يا...
اسممو كشدار صدا زد:
-ساميار.
-زهر رو ساميار.
-نگفته اين سرى بهت رحمى نمى كنم؟ها؟
آشغال عوضى چى برات كم گذاشته بودم.
داد زدم:
-هان؟
-غلط كردم ديگه فرار نمى كنم.
هرچى بگى گوش مى دم توروخدا پاشو.
-معلومه ديگه فرار نمى كنى چون من بعد مثل سگ به قلاده مى بندمت.
سرمو به تو گردنش فرو بردم و بوسه اى به گردنش زدم كه جيغ زد.
با صداى جيغش سرمو از گردنش بيرون آوردم به باعصبانيت به چشم هاى بارونيش خيره شدم و محكم زدم تو گوشش.
-نگفتم جيغ نزن؛نگفتم اشكاتو نبينم.
مى كشمت درسا؛اشهدتو بخون.
منبع: کانال تلگرام رمانکده
کلمات کلیدی: رمان آرزوهای محال ماتیسا ، پارت 62 ، قسمت شصت و دوم ، قسمت شصت و دو ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، آرزوهای محال ماتیسا ، آرزوهای محال