

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شب به بابازنگ زدم بامامان صحبت کردم
ازهمینجابهش دلداری دادم هرچندحال خودمم بد بود اما میدونستم حال مامان باباخیلی بدترازحاله منه
همین که نمیدونستم برای بهنام چی پیش میاد حالم بدترمیشد
مثل یه قایق روی اب معلق بودم
اون شب باکلی فکرخوابیدم همه اش درحال دیدن کابوس بودم
صبح زودترازبقیه بیدارشدم
یه دوش دو دقیقه ای گرفتم مانتوشلوارمقنعه موپوشیدم یه ارایش الیت هم کردم
رفتم آشپزخونه یه یادداشت برای خاله گذاشتم
سوارماشین باباشدم رفتم سمت دانشگاه
اول صبح بود وهوای شیراز عالی باسرعت میروندم توپارکینگ دانشگاه پارک کردم
سانازونگین هم بعدازچندمین اومدن
وقتی دیدن مثل روزای قبل شیطنت نمیکنم باتعجب گفتن:بهاره کسی اینجاچشتو گرفته که خانومانه نشستی؟
تاببینه چه دخترخوبی هستی بیادبگیرتت
من-گمشو اونورترشیده
ساناز-کثافط بدون ماشوور کنی میکشمت
من- ای باباسانی حوصله ندارم شوهرکیلو چنده
نگین-پس چی شده که تواروم نشستی
من-میدونین چی شده بعدهمه ماجراروبراشون تعریف کردم|تکرار اتفاقتی که برای خانواده اش افتاده اگه همه اش
بنویسم خواننده عزیزخسته میشه|ساناز-الهی عزیزم حق داری اماازغصه چیزی درست نمی شه فقط باید دعاکنی
من-میدونم اما دلم برای برادرم میسوزه االن معلوم نیست چیکارمیکنه حالش چطوره حاالبااین وضعیت اومدن مامان
ایناهم به تأخیر افتاده
ساناز- تو که جات بدنیست یه پسرخاله داری هلو بپر توگلو دردت چیه من اگه جای توبودم تورش میکردم
من-برو بابا درست قیافه وپولداره اخالق نداره همه اش پاچه میگیره
نگین-پولشو عشقه پاچه بگیره اهمیت نده
من-دو دقیقه پیش شما باشم مارو عقدم میکنین پاشین بریم کالس دیرشد
وقتی وارد کالس شدیم تک توک بچه ها اومده بودن
یک ساعت کالسمون که تموم شد باید
طبقه باالبرای درس عمومی میرفتیم
وارد کلاس شدیم همه کلاس پر بود وتک وتوک صندلی مونده بود
سه تا صندلی ته کلاس خالی بود مام یورش بردیم سمت صندلیا ونشستیم
چندقیقه از وردمون توکالس نگذشته بود درکلاس باز شد سه تا پسر تقریبا هم قدو هم اندازه اما باچهره های
متفاوت وارد کلاس شدن
بدون نگاه به جایی مستقیم اومدن ته کالس باالسرما
نگاهی بهم کردن پسری که تقریبا یکم فیس صورتش اشنا میزد دستی به صورت شیش تیغه اش کشید|واال سه
|
تیغ ورد کرده بود
گفت-جاخواستیم جانشین نه پاشید
من-منظورتون چیه
نگاهی بِهم انداخت رنگ چشماش بین سبز ابی بود گفت:همه میدونن این سه تاصندلی مال ماست افتاد
من-نه اقابگیر نخوره زمین میشکنه هع انگارکلاسو خریده برین کنارببینم
منبع: کانال تلگرام رمانکده
کلمات کلیدی: رمان هم نفس ، پارت 34 ، قسمت سی و چهارم ، قسمت سی و چهار ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، ماشین ، مسافرت ، آخرین قسمت ، قسمت آخر