

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مام بساط چایی رو اماده کردیم
دایی هاهم رسیدن
منو صبا وفرزانه باهم یه جانشسته بودیم
سحرم بارامین داشتن راه میرفتن وپچ پچ میکردن |اون حس شیطونیم گل کرده بود دلم می خواست اذیتشون
کنم|
من- دادزدم وای رامین مواظب باش الان سحر می افته زیرپاش سنگه
خخخخخ
چون هردوتاشون توحس حرفایی عاشقانه بودن باورشون شد
سحر یه قدم عقب رفت رامین دستشودورکمر سحرحلقه کردتانیوفته
مام اینورپوکیده بودیم ازخنده
فرزانه-نچ نچ اقارامین زن ذلیلیا
بازماخندیدیم
امیررضااومد سمتمون گفت:شماسه تاخجالت نمیکشین اینارواذیت میکنین
من-نچ خجالت کیلوچنده شوهردادم رفت وقت شوهرکردنش بود
امیررضا-وقت شوهرکردن شماسه تاورجکم میشه اون وقت مااذیتتون میکنیم
انگشت شستمو تکون دادم گفتم:اگه تونستی ابدن
امیررضا-می بینیم
من-وای بوی کبابادراومده بریم یه سیخ بزنیم به رگ
رفتیم قسمتی که ارسالن ودایی داشتن کباب درست میکردن
یکی ازسیخای کباب که اماده شده بود رو برداشتم بردم سمت دهنم که ازدستم کشیده شد
به دزدکبابم نگاه کردم تاببینم کیه
به شپش خان خودمون رسیدم
من-أه ارسالن بده بخورم
ارسالن ابرویی باالانداخت گفت:وقتی اماده شد سرسفره بخور
دستمودرازکردم تاکبابوبگیرم
دستشو برد بالا
من- بده ببینم اذیت نکن
ارسالن- نکن برو اونور ببینم
هرکاری کردم ندادحرصم ودراورده بود
از حرص یکی محکم زدم پشت پاش
من-نده اصال گداگشنه
اخمی بین ابروهاش دادگفت: حدخودتوحفظ کن
شکلکی دراوردم رفتم پیش صبافرزانه
من-صبا چرا این داداش توانقدرخسیس و نچسبه
فرزانه-مگه چیکار کرده امیرارسالن که خیلی پسره خوبیه
من- ایشش کجاش خوبه یه کباب ندادبخورم من دلم کباب می خواد
صبا خندید-خاک تو سرت بهاره یکی اینجا باشه فکرمیکنه چقد ندید بدیدی
من-برو بابامن گشنمه
وقتی کبابا اماده شدرفتیم همه دورهم نشسته خوردیم خدایی چسبید
منبع: کانال تلگرام رمانکده
کلمات کلیدی: رمان هم نفس ، پارت 32 ، قسمت سی و دوم ، قسمت سی و دو ، قسمت یکم ، کانال تلگرام رمانکده ، کانال تلگرام ، رمانکده ، کانال ، تلگرام ، رمان ، ماشین ، مسافرت ، آخرین قسمت ، قسمت آخر