فارس ادز

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

 یه داستان صوتی خاص 

(با خوانش خود نویسنده)

از اون داستانها که کلی ذهن تون رو درگیر میکنه
و روزها بهش فکر خواهید کرد

اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید از طریق فرم تماس با ما اطلاع رسانی نمایید. 

داستان دنباله دار شش یخدانها - مریم برزویی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

درسته ساده ام اما مریمم...فصل دوم قسمت هفتاد و هشتم

درسته ساده ام اما مریمم...فصل دوم قسمت هفتاد و هشتم

ویرایش: 1395/11/22
نویسنده: chaampol

با روشن شدن هوا به معین پیامک زدم و نوشتم||سلام...عزیزم سکته کرده و من بیمارستانم ،لطفا به اقای شریف خبر بدید و بگید چند روز نمیام||


((معین))
با الارم گوشی از خواب بلند شدم و تیشرتم رو با یک حرکت تن کردم و به دیوار روبروم خیره شدم تا خواب از سرم بپره...گوشیم رو از حالت سایلنت خارج کردم و به قسمت پیام ها رفتم...با دیدن اسم ℳarყaℳ چشمهام رو ریز کردم تا ببینم سر صبح چیکارم داره!!!
با خوندن پیامکش سریع از تخت پایین اومدم و به سمت دستشویی دویدم...قاطی کرده بودم...دوباره از دستشویی بیرون اومدم و بهش زنگ زدم...
با صدای بله اش نفسی تازه کردم و گفتم:
-سلام...خوبی؟کی اینطوری شد؟
مریم با صدای خسته ای سلام داد و گفت:
-دیشب سه به بعد...
از خستگی صداش دلم لرزید و گفتم:
-کدوم بیمارستان؟چرا دیشب خبر ندادی؟
مریم گفت:
اقای سزاوار اسم رو میگم اما نیایید...بیمارستان(..............)...به ذهنم اسم بیمارستان رو سپردم و گفتم:
-من الان راه میفتم...
تا مریم میخواست مخالفت کنه گوشی رو قطع کردم...


از قسمت اورژانس وارد بیمارستان شدم و به مریم زنگ زدم بعد از پیدا کردنش رو صندلی های سوراخ سوراخ فلزی نشستیم و گفتم:
-با دکترش حرف زدی؟
مریم با چشمهای پف کرده قرمز نگاهم کرد و گفت:
-اصلا به من اجازه نمیدن تا بالا برم...بهم گفتن پایین بمون، خودمون خبرت میکنیم...
به صورتش که رنگی به رو نداشت نگاه کردم و گفتم:
-درست میشه...چیزی خوردی؟
مریم سرش رو به علامت نه به طرفین تکان داد و گفت:
-هیچی از گلوم پایین نمیره...اقای سزاوار عزیزم زنده میمونه؟
نگام رو از لبهای لرزونش گرفتم و به زمین چشم دوختم...تو دلم گفتم||مریم تو رو خدا جلوی من اینطوری نباش...من تحملش رو ندارم||
به چشمهاش نگاه کردم و گفتم:
-چرا زنده نمونه؟این حرفها چیه میزنی؟
مریم صورتش رو تو دست گرفت و به زیر گریه زد...
از دیدنش تو اون حال بغض کردم و گفتم:
-مریم؟؟؟تو رو خدا گریه نکن...دیــــــــــــــــــــــوانه ،عزیزت خوب میشه...به من نگاه کن...من و ببین؟
مریم دستش رو از رو صورتش برداشت و با گوشه شالش بینیش رو گرفت و گفت:
-اقای سزاوار...سیاهی چشمهاش رفته بود...نمیتونست نفس بکشه...هنوز یاد اون صحنه میفتم پاهام میلرزه...
به چشمهای خوشگلش خیره شدم و گفتم:
-میفهمم چی میگی...بهش فکر نکن...عزیزت خوب میشه، من بهت قول میدم عزیزت عین اولش میشه...


به موهای مریم که از زیر شال بیرون ریخته بود نگاه کردم و گفتم:
-موهات زده بیرون...
تو دلم گفتم||بمیری معین...الان چه وقته غیرتی شدنه؟مگه نمیبینی حال و حوصله نداره!!!||
مریم چشمهاش رو ازم دزدید و شالش رو مرتب کرد...از حرف گوش کن بودنش دلم ضعف رفت و گفتم:
-‌واست چی بخرم؟‌نمیشه که همینطوری با شکم گرسنه بشینی ...
مریم لبخند زد و گفت:
-به خدا میل ندارم...اقای سزاوار شما برو به کارت برس...
تا اسم کار رو اورد سریع گوشیم رو از جیبم در اوردم و به صفحه اش نگاه کردم...با دیدن 11تماس از طرف سیاوش وایی کشیدم و گفتم:
-این که هنوز سایلنته...وای ،دوباره با سیاوش طرفم!!!
به سیاوش زنگ زدم و برای مریم شکلک خفه شدن در اوردم...با شنیدن ||کــــــــــــــــــــــدوم گوری هستی؟||چشمهام رو واسه مریم درشت کردم و به سیاوش گفتم:
-سلام رفیق...ببین حق داری فحش بدی...به جون سیاوش من گوشیم رو از سایلنت در اوردم اما نمیدونم چرا در نیومد...من پیش مریمم،مادرش بیمارستانه...حالا میام دقیق توضیح میدم ...
سیاوش با صدای ارومی که معلومه عصبانیتش فروکش کرده گفت:
-مادر مریم؟چرا؟کدوم بیمارستان؟
اسم بیمارستان رو گفتم و به مریم چشم دوختم...
سیاوش اسم بیمارستان رو تکرار کرد و گفت:
-منم الان میام...فعلا خداحافظ...

ادامه دارد....


منبع: کانال تلگرام داستان کوتاه - به قلم: آرزو امانی
امتیاز دهی به مقاله



نظرات   (0 نظر)
مرتب سازی بر اساس:

 
ثبت نظر:
شما می توانید درباره درسته ساده ام اما مریمم...فصل دوم قسمت هفتاد و هشتم نظر دهید یا سوال بپرسید:
نام و نام خانوادگی:
کلمات کلیدی: کانال تلگرام داستان کوتاه ، آرزو امانی ، کانال تلگرام ، داستان کوتاه ، درسته ساده ام اما مریمم ، داستان دنباله دار ، داستان سریالی ، رمان پیوسته ، رمان ، داستان عشقی ، رمان عشقی